فصل نهم
اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
امنیت نتیجه ایمان است نه دانش تنها
مطلب
چون مهم است باید تکرار شود تا هیچ شبهه اس در ذهن نماند کسی گمان نکند
معرفت استدلالی عقلی کافی است خدا و پیغمبر و معاد را با حکم عقل شناختن
ناقص است و مخطور یعنی در معرض شک و وسوسه است ممکن است تردید او را هلاک
کند ان چه موجب امن می شود ایمان قلبی است آن چه را که عقلش شناخت دلش
باور داشته باشد اگر دل باورش شد آنگاه آثار ایمان بر آن مترتب می شود که
از آن جمله کسی که قلبش قبول کرد خدای الم و قادری دارد منعم او است حب
خدا در او جایگزین می شود از هر گناهی می پرهیزد در حالی که ما می بینیم
چه افرادی که یک عمر با این مطالب سروکار دارند استدلال های عقلی را خوب
می دانند لکن در قلب خبری نیست هر چه هست زبان تنها است ، دل چی می خواهد
؟ از حقایق و معرف خبری نیست چیزی که در آن است حب دنیا است پس ایمانش به
دنیا است ، گروش دل به دنیا است ، پیشرفت مادی است . هر چه نقس بخواهد. پس
نه هر کس درس خواند علم قلبی پیدا می کند اصطلاحات عقلی را فهمیده ، نه
اینکه دلش به نور ایمان منور شده و باورش باشد.
یقین به مرگ شبیه تر چیزی به شک
مثالی
بزنم برای اینکه عقل می گوید و به آن قطع نیز دارد ولی دل باور ندارد.
مسئله فنا دنیا و مرگ است. هر عاقلی می داند که هر مرکبی منحل می شود و
باز به حسب استدلال از راه غایت ، هر موجودی برای غایتی آفریده شده وقتی
به آن رسید دیگر موت است. عقل تجربی نیز بر این معنی گواه است که یک نفر
باقی نمی ماند از افرادی که یکصد سال قبل بودند کسی نمانده یقین پیدا می
کند یک صد سال دیگر با کم و زیادش نیز کسی از این افراد نمی ماند.
اما
دل اصلا این معنی را باور ندارد. جمله ای از علی (ع) نقل شده است که می
فرماید : ندیدم یقینی را به شک شبیه تر از یقین به مرگ {و ما رایت یقینا
اشبه بالشک من الیقین بالموت}یعنی با این که این همه می بیند و استدلال هم
درک می کند ، اما باور نمی کند ؛ دل به آن ایمان نمی آورد ، لذا اصلا به
یاد مرگ و زوال دنیا نمی افتد لذا برای ثروت و مال چقدر جان می کند در
حالی که برای بهره بردن از این مالها عمرش کفاف نمی دهد . چرا واقع بین
نیست، چون پرده جلو چشم باطنش گرفته است، در غفلت است {سوره بقره آیه 13}
و مانند این که همیشه در دنیا است حرص او در جمع ثروتش در تزاید است.
یا
مثلا طالب ریاست است، امر موهومی که موجب زحمت ها و مرارت ها است، آزادی
ها را سلب می کند، آن راحتی و فراغتی که داشت از او می گیرند، آن هم برای
چند روز عمر مشکوک. تخت سلطنتی که به تخت تابوت می کشاند ، چرا انسان آخرش
را نبیند. مقدار عمرت را دریاب، آن وقت برای آن زحمت بکش. مرگ و فنا را
باور ندارد چون قلب محجوب است، نمی بیند جر خود و خواسته هایش را و در
حقیقت همان حد حیوانیست که عبرت گیر نیست.
گرگ اجل یکایک از گله می برد این گله را نگر که چه آسوده می چرد
اگر
حجاب عقب رود ، چشم دل روشن شده حق را ببیند و بشناسد آن وقت آن را طالب
می شود، دنبال رضای خدا می رود، عوض می شود. ولی تا این حجاب بر قلب گرفته
، امکان ندارد طالب حق گردد.
روحانی شوید تا عالم گردید
حدیثی
در کتاب منیة المرید شهید ثانی از حضرت مسیح (ع) نقل نموده می فرماید:
دانش در آسمان نیست که بر شما فرود آید و در جوف زمین نیست که بر شما
بیرون بیاید بلکه علم در خود شماست( چشمه ای است که در قلب آدمی است، لکن
باید حجاب و مانع را از روی آن برداشت، اگر چشمه آبی باشد ولی خاک و خاشاک
روی آن را گرفته است ، تخته سنگ روی آن است، باید این مانع ها برداشته شود
تا چشمه جاری شود) لذا می فرماید مودب با آداب روحانی ها بشوید تا علم را
دریابید.
یعنی
تا راه و روش غیر روحانی و افراد مادی را دنبال می کنید ، از علمی که راجع
به عالم معنی و حقیقت و روحانیت است خبری نیست. مانع را بردارید و مودب به
آداب اهل معنی شوید آنگاه است که علم را در می یابید.
اخلاص در بندگی و چشمه های حکمت
روایت
دیگری از رسول خدا (ص) است که می فرماید : هر که چهل روز بنده خالص خدا
گردید (در ضمن جملات بعد بیان اخلاص در بندگی می شود ) از قلب او چشمه های
حکمت جاری می شود و به زبانش می آید.
ممکن
است شخصی روایت و تفسیر و مطالب را بخواند و در حافظه نگه دارد و سپس
مانند ضبط صوت پس دهد، این , آن عملی که از قلب جوشیده نیست بلکه همان
تعبیری که شد ، مثل ضبط صوت است، ارزشی ندارد. اینها اصطلاحات دانستن است،
علم حقیقی همان است که از دل انسانی بجوشد و به آن متحقق گردد، متاثر به
آثارش باشد.
اگر
کسی خدا به علم شناخته باشد خلاف رضای خدا را مرتکب نمی شود و اگر شد،
معلوم می شود خدا را به علم نشناخته است؛ در ضمن دعای ابی حمزه می خوانید
: «خدایا این گناهی که از من سر زد ، از روی قلدری و کوچک گرفتن عذابت از
من سر نزده است، ولی لغزشی بود که پیش آمد؛ نشانه اش هم این است که زود
پشیمان می شود و استغفار می کند. اگر کسی خدا حاضر و ناظر دید ؛ خلوت و
جلوت برایش یکسان است ، ممکن نیست در محضر پروردگارش خلاف مرتکب شود ،
البته علم نیز مراتب دارد.
مجاهده
با نفس لازم است تا «من» از بین برود، حجاب بزرگ برطرف شود. تا «من» و
«منیت» در کار است نمی شود خدا باشد؛ مبادا مثل شیطان شود که گفت «من» و
هستی استقلالی برای خویش دید و رانده شده همیشگی گردید.
معرفت با جهل به واقع جمع نمی شود
به
هر حال ، راه خدا با جهل نمی سازد ، کسی که هنوز خودش را به نیستی
نشناخته، کجا به معارف الهی راه پیدا می کند؟ انانیت و استقلال ، غفلت از
نیستی خود ، ناشی از جهل است. اگر می خواهیم واقعاً با توحید خدا آشنا
شویم ، باید نخست این حجاب را بر طرف کنیم . مجاهدات لازم است تا دیگر
«من» نباشد، خود خواهی نباشد، بلکه خدا خواهی باشد؛ بدترین شرک های باطنی
همین است که هستی را از خودش دانسته و خدا را نبیند در حالی که خودیت خود
، قطع نظر از هستی که چیزی نیست و با هستی که مربوط به خود نیست بلکه
مربوط به خداست این معنی باید برایمان ضروری گردد.
خداوندا
، حقیقت اشیا را همان طوری که هست به ما بنما « ارنی الاشیا کما هی» این
دل محجوب را به قدرت قاهره ات بدون حجاب گردان «الهی قلبی محجوب و نفسی
معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب»{مفاتیح الجنان ص 61}و جز به سوی خدا
مفری نیست ، تنها باید به سوی او فرار کرد ، پس به سوی او فرار کنید«ففروا
الی الله»{سوره 51 آیه 50}