فصل هشتم

به هستی اشیا تحقق می یابد

از مطالب جلسه قبل سوالی شده که گفته شد اجزاء عالم هستی همه ممکن است و معنی ممکن «نیستی» است، نیستی و فقر ذاتی است که به حسب ذات، معدوم و هیچ اند و بعد گفته شد که وجود و هستی عارض آنها می شود. پرسیدند که عارض و معروض دو مرتبه از مراتب هستی هستند چگونه «نیست» هستند و حال آنکه اثر دارند که همان عروض است.
جواب از (به) این اشکال آن است که به وجود و ماهیت عارض و معروض که گفته می شود، نه عارض و معروض اصطلاحی که در اجسام خارجی است، که دو مرتبه از مراتب هستی است، بلکه ماهیت عبارت از حد وجود، نه اینکه دو چیز باشد و وقتی گفته می شود این ماهیت وجود پیدا کرده و به برکت وجود هست شده نه اینکه تحقّقی داشته باشد و آنگاه وجود بر آن عارض شود (اینکه تحصیل حاصل و محال است) لذا به حسب تصور است که آدمی برای هر ممکن حدودی تصور می کند، هستی است که آن حد را موجود می کند.
ان لاوجود عارض  الاهی                            تصوّرات و اتحاد هوی
بحسب حقیقت زید یک موجود است ولی وقتی آن را تحلیل عقلی می کند، یک هستی می بیند و یک حدود هستی و خصوصیاتی که دارد؛ موجودی است واحد که برایش به تحلیل عقلی حدود است- پس عارض و معروض بحسب تصور است، نه حقیقت و بحسب حقیقت وجود است.

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

در تتمیم عرایض گذشته – باید انسان سعی کند نسبت به معرفت پروردگارش به حد تصدیق قلبی برسد؛ باید جوری شود که روز به روز شدید تر شود. مثلا اگر به علم رسید، آثارش کمال علقه و محبت به پروردگارش هست – اگر به عین الیقین رسید که علاقه اش شدید می شود- الانسان عبید الاحسان – اگر کسی احسانی به شما کرد مثلا چشم ناراحت شد و طبیب آن را معالجه کرد به آن طبیب علاقمند می گردد – آن خدایی که چشم را داده از یاد می رود – آن خدایی که همه جهات هستی ما از او است، چقدر باید آدمی به این پروردگارش علاقمند باشد که هر که و هر چه را هم که دوست بدارد برای او باشد.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست                 عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
هر جا نظر می کند هستی است و آثارش هستی است که به خدا بر می گردد لذا همه موجب محبت خدا و لذت از حضور حق می شود با رقیق کردن و کم کردن حجاب ها ، ربط خود را با خداوند نزدیک تر کند- خدا را حاضر و ناظر دیده در جای تنها با دعا و مناجات از خداوند زیادتی علم را بخواهد «و قل رب زدنی علما ».

خدایا خودت را به من بنما

عین، رویة القلب است که بالا تر از علم است به آن رؤیت اگر برسد آثاری دارد که بهتر است در ضمن حدیث بیان شود.
جناب موسی بعد از آن که علم الیقین را دریافت و به مقام تکلیم رسید «و کلم الله موسی تکیلما» {سوره نساء آیه 164} شنیدن موسی کلام خدا را راجع به عوالم قلب است «نزل به الروح الامین علی قلبک » {سوره الشعراء آیه 193} راجع به دل است- پس از رسیدن به مقام تکلیم – مستعد شدن قلب شریفش برای تکلم آنگاه از خداوند رؤیت را خواست و عرض کرد خداوندا خودت را به من نشان ده.
موسی اجل است از اینکه طلب رؤیت حسی کند می فهمد که به این چشم دیدن خداوند از محالات است چشم حس آدمی اجسام را می بیند ، رنگ بین است آن هم در تحت شرایطی که قرب و بعد مفرط نباشد ، حائل نباشد ، تاریک نباشد آن وقت مانند چشم حیوانی می بیند در مقدار دیدن چشم آدمی و حیوان فرق نمی کند اما خداوند «جسم الاجسام و لایقال له الجسم و کیف الکیف فلا یقال له کیف و این الاین فلا یقال له این » جسم ساز است چگونه خودش جسم می شود که نیاز به ترکیب پیدا می کند جسم حادث و ممکن است- مکان ساز است آسمان و زمین آفرین است دیگر (در) به او گفته نمی شود کیفیات و چگونگی اشیا را ایجاد فرمود.
پس موسی که گفت خدایا خودت را به من نشان بده کسی خیال نکند دیدن به چشم ظاهری است.

تا کوه خودیت خورد شد شهود می شود

قال لن ترانی {سوره اعراف آیه 143} احتمال دارد لن ترانی مرا هرگز نمی بینی اشاره به این است که موسی تا هنوز از حجاب خودش بیرون نرفته باشد محال است بتواند خدا را ببیند تا می گوید به من نشان ده خود این من حجاب است.
البته این مطالب دقیق و لطیف است حقایقی است که فوق ادراک عقول جزئی ما است.
« ولکن اتطرالی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی  » ولکن به کوه بنگر پس اگر به جای خود برقرار ماند پس به زودی مرا خواهی دید.
احتمال داده شده که اینجا شاید جبل انیت باش اگر حجاب اعظم که جبل انیت باشد مندک شود آنگاه شهود حاصل می شود و آن وقتی است که صعقه حاصل می گردد حجاب اعظم که می است موت ارادی حاصل می شود « خر موسی صعقا»{سوره اعراف آیه 143 }
البته به صورت احتمال نقل می شود نه اینکه صد در صد معنی آیه چنین باشد – وقتی که هیبت الهیه ، انانیت و منیت ر از بین برد و موت از خود حاصل شد آمادگی برایش پیدا می شود – تا آدمی به مرتبه عین الیقین برسد و برتر از آن به حق الیقین که هیچ گونه خودیتی در کار نباشد.

من کیستم که تو را ثنا گویم

مرتبه کامل آن در خاتم الانبیاء (ص) است که من در کار نیست – در دعای سجده خاتم الانبیاء (ص) است «رب لا احصی ثناءً علیک انت کما اثنیت علی نفسک»
پروردگارا من کیستم که تو را ثنا و ستایش کنم تو همان طوری که خودت را ثناء فرمودی – ثناء تو را نیز خودت باید کنی.
یا در سجده نیمه شعبان رسول خدا (ص) است « سجد لک سودای و خیالی و آمن بک فؤادی» { مفاتیح الجنان ص 232}
همه چیزم برای تو سجده می کند، بدنم و خیالم و دل من به تو ایمان آورده است.
ما عرفناک حق معرفتک آن طوری که سزاوار شناختن هستی، ما تو را نشناختیم- ممکن الوجود هر مقدار که پیش برود ممکن الوجود است البته بنده، بنده است و خدا خداست و هیچ وقت محمد (ص) هم خدا نمی شود با آنکه در اعلی درجات قرب است آن طوری که کشف حقیقت برای محمد (ص) شد برای دیگران نشده است « ما عبدناک حق عبادتک » آن طوری که سزاوار پرستش هستی تو را نپرستیدیم.
 خواستیم اولا سعی کنیم قدمی به پیش برداریم بیان مراتب به طور اجمالی باری این بود که قانع نشویم خیال نکنیم همین است و لا غیر – بلکه بکوشیم به برکت خدا پیش برویم به جایی برسیم – ثانیا مغرور نشویم در هر حدی که هستیم بدانیم که هنوز مراتب فوق العاده ای در پیش است «و فوق کل ذی علم علیم» {سوره 12 آیه 76}
گزارش تخلف
بعدی