فصل پنجم

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ

تسبیح تکوینی گواهی به حکمت خداست

چندین جای از قرآن مجید راجع به تسبیح موجودات سخن رفته است، تسبیح کردن همه اجزا عالم هستی از عرش تا فرش را یاد آور شده است، تمام مراتب خلقت خدا را می ستایند، تسبیح تکوینی عقلی که راجع به معرفت استدلالی ما می شود این است که هر عضوی از عالم هر موجودی وضع و خاصیتش گواه صادقی است بر اینکه سازنده اش نقص ندارد، هر چیزی را به جای خودش قرار داده است در گیاهان و حیوانات و خلاصه همه موجودات همین است.

زمین دایه برای لاله خربزه و هندوانه

خربزه را می نگرید می بینید اگر درختش ساق داشت با سنگینی خربزه نمی توانست تحمل کند بالاخره یکی دو دانه اش را بتواند تحمل کند، برای تعداد بیشتر شاخه شکسته می شود؛ پس باید سطح زمین دایه آن باشد، لاله روی زمین باشد و خربزه یا هندوانه اش را با کمک زمین نگه دارد.
بعضی از درخت ها ریشه شان پهن می شود و برخی عمودی به زمین فرم می رود. در موقعی که باران می آید آنهایی که ریشه های پهن دارند سیراب می شوند و گیاهانی که ریشه عمودی دارند خیلی کم سیراب می شوند لذا این قسم گیاهان چون شلغم و تربزه را چنین قرار داده که برگهایی اطراف بدنه گیاه بروید و به طوری بالا بیاید که مثل ناودان باشد باران که روی برگ می ریزد آن را پای همان ریشه سرازیر نماید، در حلقوم آن ریشه ریخته شود.
این گیاه تسبیح می کند یعنی گواهی می دهد سازنده من در قدرت و حکمت بینهایت است.

دندان ها و معده ها مناسب برای انواع حیوانات

در عالم حیوانات به آنکه علف خوار است دندان و معده مناسب آن داده و به آنکه گوشت خوار است دندان و معده مناسبش عطا فرموده است. به حیوان استخوان خوار چون سگ دندان برنده و خورد کننده استخوان داده است و معده آتشینی که چنین ماده ای را هضم نماید.
نسبت به خود انسان دندانهای پیشین (انیاب) را که برای پاره کردن خوراک است تیز و دندان های آسیا (طواحن) که برای خورد کردن و ساییدن است پهن آفریده است.
زبانی که در دهان است چه خواص عجیبی که دارد نقش مهمی که در خوراک دارد نقش انتقال لقمه را به اطراف دهان و سپس فرستادنش به درون را دار است.
متوجه هستید که برای نرم کردن خوراک توسط دندان ها لازم است فک حرکت کند اولا حکمت الهی بر این قرار گرفته که فک پایین بجنبد نه بالا- تصورش را بکنید اگر بالا می جنبید یعنی همه سر هنگام خوردن حرکت می کرد چقدر زشت بود؟! و اگر صرف خوردن فک به یکدیگر هم بود برای خورد شدن غذا کافی نبود بهترین طرز جهت سایید غذا چرخیدن است نه مستقیما برخورد به یکدیگر. فک پایین باید بچرخد وقتی با فشار خوراک را زیر دندان به حرکت در می آورد نیاز به قاشق متحرک و محرک دارد؛ این کار را زبان می کند که خوراک را این طرف و آن طرف می اندازد، از زیر چرخ آسیا که بیرون جهید دوباره آنرا برای خورد شدن بیشتر و بهتر به زیر دندان می اندازد. بدون اینکه ما التفات داشته باشیم کار خودش را می کند و بدون اینکه خودش تله بیفتد و زیر دندان ها له شود ، بعضی اوقات گوشه آن زیر دندان می افتد تا قدر عافیت را بدانیم و متذکر این نعمت شویم.
دندانها و زبان تسبیح خدا می کند که آفریدگار من و آفریدگار همه اعضا بدن که به نحوی به من مربوط است دانا و توانای مطلق است، این قسم تسبیح تکوینی ره همه عقلا می توانند دریابند ولی نیاز به تامل و تدبر دارد.
هر گیاهی که از زمین روید                                                  وحده لا شریک له گوید

تسبیح ملکوتی را گوش نمی شنود.

بلی یک مرتبه از تسبیح است که غیر از تسبیح عقلی است، غیر از این است که عرض شد که تکوینا اثر، دلالت بر موثر دارد کتاب عالم وجود دلالت بر عدم نقص صاحبش دارد. اما تسبیح دیگر مثل تسبیح اختیاری بشر است به زبان ملکوتی، تمام اجزا عالم وجود حتی ذرات بدن من و شما تسبیح می کنند به صورت ملکوتی که قابل شنیدن ما نیست؛ ما در عالم ملک هستیم جهت ظاهر صامت است ولی ملکوتش ذاکر است.
در قرآن مجید می فرماید نیست چیزی مگر اینکه تسبیح و تحمید خدا می کند ولی شما نمی فهمید. این تسبیح عقلی را که عقلا می فهمند پس منظور تسبیح ملکوتی است. تمام اجزا عالم صدایشان به تسبیح بلند است. اگر کسی از ملک بیرون بیاید و در ملکوت در آید می فهمد چه هیاهویی در عالم هستی از ذکر و تسبیح و حمد خداست.
از روایات مسلمه در معجزات پیغمبر اکرم (ص) تسبیح کردن سنگ ریزه ها در دست اوست. سنگ ریزه ها را در دست گرفت جلو اصحاب باز کرد و صدای تسبیح را اصحاب شنیدند.
سنگ ریزه تسبیح دارد اعجازش در شنواندنش به اصحاب است، کسی که در عالم ملک است نمی تواند صدای ملکوتی را بشنود، لکن به قدرت اعجاز صدای ملکوتی را به گوش ملکی آنان رسانید. تسبیح ملکوتی را نمی شود منکر شد چون حس نمی کند. دانایی بشر نسبت به نادانیش قطره است و دریا. نسبت متناهی و نا متناهی است، نباید او را غرور بگیرد، خیال نکند همه چیز را فهمیده و آنچه را نفهمد منکر شود، تا منکر شد معلوم می شود جاهل است.

مورچه و چوب تلگرافی با انسان و عالم دیگر

یکی از محققین مثال جالبی می زند، می گوید مورچه از پای چوب تلگراف که رد می شود پیش خود جسمی بیش نمی بیند، آیا می فهمد این چوب را انسان دانایی نصب کرده و روی آن سیم هایی نصب شده که ارتباط بین دو شهر یا شهر های متعدد را برقرار می کند؛ بسیاری از احتیاجات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی یک اجتماع را عهده دار است؛ از آثار این چوب و این سیم بی اطلاع است وفقط ظاهری را درک می کند.
انسان هم چنین است نسبت به ماوراء ماده و عالم ارواح بی خبر است ارتباطی که میان روح است، رزق ارواح چیست و چگونه است، حیاتشان چگونه است؟ ملکوت را بی خبر است تنها صورت را می بیند و به حکم عقل « عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» نیافتن نشانه نبودن نیست، عاقل چیزی را که ندانسته منکر نمی شود.
تسبیح حقیقی و تکوینی اشیاء مربوط به عالم ملکوت است و گوش ما ملکی است مربوط به صداهایست که با برخورد به هوا به گوش ما می رسد.

حلم خدا و کفر و جهل بشر

لطیفه ای به مناسبت عرض کنم در آخر آیه « وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا »{ سوره ۱۷  آیه 44} می فرماید خداوند بردبار و بسیار آمرزنده است چگونه است که پس از ذکر این مطلب حلم خدا را یاد آوری می فرماید.
سر آن چیست؟ شاید آن تسبیح ملکوتی اشیاء را اگر خدای عالم بخواهد بفهماند مردم هلاک می شوند، طاقت صوت ملکوتی را ندارند. هر کس صوت ملکوتی اجزاء بدن خودش را بشنود زندگی نمی تواند بکند، متلاشی می شود اما خداوند است که بردبار مطلق است.
مقتضای عزت الهی آن است که ملکوت را با این بشر بفهماند که این قدر تجاوز نکند خودیت پیدا نکند لکن چون شنواندنش برای زندگیش سازگار نیست عفلش هم از کفش می رود خداوند حلیم است با کفر بشر هم حلم می کند با این که همه اعضا و ذرات بدنش سبحان الله می گوید لکن خودش منکر می شود حقش این است که ملکوتش را به او بفهماند اما به حلمش خداوند به کفرش هم می سازد و حلم می ورزد.
عجیب تر این است که اگر پس از عمری پشت به خدا و رو به هوی کردن، شخص توبه کند رو به درگاه خدا بیاورد او را می بخشد «الاسلام یجب ما قبله» اسلام می پوشاند گذشته اش را از بس رحمتش وسعت دارد « إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا » خدا به ضعف بشر رحم می فرماید عذرش را می پذیرد، بدبخت آن بشری که رو به چنین خدایی نیاورد.

ابراهیم و میهمان کافری که موحد شد

حدیثی در ارشاد القلوب مجلسی است ، ابراهیم (ع) بدون میهمان خوراک نمی خورد و اگر مهمان نداشت بعضی روزها تا یک میل راه طی می کرد تا مهمانی بیابد و با او هم خوراک شود. روزی به دنبال میهمان رفت به یک نفر برخورد کرد، از او دعوت کرد با هم خوراک بخورند. وقتی نشستند ابراهیم گفت بسم الله اما آن شخص نگفت، ابراهیم فرمود چرا نام خدا را نبردی. گفت خدا کیست؟ من خدایی نمی شناسم. ابراهیم فرمود برخیز و برو. کسیکه منکر خدا است من هم با او هم خوراک نمی شوم . برخاست و رفت. ابراهیم تنها شد؛ وحی بر او نازل شد که ای ابراهیم این شخصی که سالها ما به روزی می دهیم به او ایرادی نگرفتیم، یک امروز روزیش به تو حواله شد چرا او را طرد کردی؟ فورا برخاست و به دنبال آن شخص به راه افتاد. خواهش کرد برگردد اما آن کافر استنکاف ورزید تا بالاخره پس از اصرار زیاد گفت به یک شرط می آیم و آن این است که بگویی چطور شد پس از آنکه مرا راندی دنبال من آمدی و با این اصرار از من می خواهی برگردم؟
ابراهیم حقیقتش را فرمود که حق تعالی به من عتاب فرمود که چرا تو را طرد کردم. گفت ای خاک بر سر من که از چنین خدای مهربانی روی گردان باشم، ای ابراهیم مرا به خدایم آشنا کن. بالاخره موحد و مومن می شود.
غرض آن است که آدمی اگر قدری فکر کند ببیند خدا به او چه نداده است؟ آنچه لازم داشته داده است نعمتهای صوری و معنوی، دربرابرش چه کردم؟ چه عبادتی چه معرفتی«ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک»
بنده همان به که ز تقصیر خویش                            عذر بدرگاه خدای آورد
گزارش تخلف
بعدی