فصل بیستم

صفات زائد بر ذات ندارد

در ابتدای این خطبه مبارکه می فرماید : اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی لايَبلُغُ مِدْحَتَهُ القائِلُونَ (سپاس خدای را که گویندگان از عهده سپاسش بیرون نیایند) کسی نمی تواند احصاء کند نعمت هایش را- تا می رسد به اینجا که « الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَلاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَلا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلا أَجَلٌ مَمْدُودٌ. » اثبات صفت برای خداوند می فرماید و آنگاه در فقرات دیگر می فرماید: « كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ » به حسب ظاهر بین این دو فقره « لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ » و « كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ  » تنافی به نظر می آید. لکن در خود همین فقرات وقتی دقت شود، تنافی از بین می رود.

آنجا که می فرماید خدا صفت ندارد، آن صفتی که زائد بر ذات باشد ندارد، نعت و منعوت نیست، یعنی ذات مقدسش عین کمال است، نه این که کمال عارضش شده باشد. موجودات صفاتی که دارند زائد بر ذاتشان است مثلا علم در مخلوق – العلم کیفیة نفسیة حاصلة للنفس- علم برای بشر امری عارض است که نبوده و پیدا می گردد و همچنین قدرت کیفیتی است که عارض بر نفس می گردد، عروض صفت برای مخلوق است.

لازمه تعدد ترکیب است

اما برای خالق عروض غلط است زیرا « لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ » صفت و موصوف دو تا می شود، صفت غیر از موصوف و عارض غیر معروض و علم غیر علم است - هر موصوفی هم غیر از صفت است « فَمَن وَصَف اللهُ سبحانَه فَقَد قَرَنَه و مَن قَرَنَه فَقَد ثنّاهُ و من ثنّاه فقد جزَّأه و من جزّأه فقد جَهِلَه » کسی که گفت خدا علم دارد، خدا را دو تا کرده است. مثل مخلوق که ذاتی دارد و علمی. اگر همچنین برای خدا وصف بیاورد، ذات را مقرون به صفت کرده و کسی که چنین کند قائل به دوئیت شده (صفت و موصوف) و کسی که دوئیت بیاورد « مَن قَرَنَه فَقَد ثنّاهُ » جدایی انداخته و خدا را دارای دو جزء تصور کرده است، ذات و علم مثلا « و من جزّأه فقد جَهِلَه » و کسی هم که خدا را تجزیه و دارای جزء فرض کرده، او جاهل به خداست، خدا را مرکب دانسته است، خدا را به وجوب وجود نشناخته. اگر ترکیب بین صفت و موصوف شد، لازمه هر ترکیبی عجز است، نیاز به جزء و نیاز به ترکیب کننده، پس واجب الوجود دیگر باید او را ترکیب کند که خودش مرکب نباشد. پس اگر تعدد صفت و موصوف قائل شدیم، دیگر واجب الوجود نیست.

لذا در اینجا که می فرماید « نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ » خداوند صفت ندارد، عروض صفات است که در علم کلام  تعبیر از آن به معانی می کنند، خداوند معانی ندارد یعنی معنی زائد بر ذات – صفاتی که عارض می شود.

آنجا که می فرماید : « الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ » اثبات برای ذات می فرماید، همان ذات مقدس است، عین علم است، عین حیات و قدرت و رحم است. نه این که ذات عرض له العلم – آن صفت مقدس همان خدا است.

صفات خدا وقت و اجل و حد و رسمی مانند صفات مخلوق ندارد، چون صفتش عین ذاتش هست، همان طور که ذاتش محدود نیست صفتش نیز محدود نیست - لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ - همان طور که هستیش اندازه ندارد، صفتش نیز اندازه ندارد. حد اگر آمد عجز است و خدا منزه از آن است. مخلوق است که به اندازه وعاء و ظرفیتش می تواند صفات کمالی از قبیل علم و قدرت را فرا گیرد و محدود است ولی خداوند « لَمْ يَزَلَ عالِماً اذ لا مَعْلُوْمَ » پیش از آن که خلقی بیافریند، عالم بوده حالا هم هست، بعدا هم هست، اول و آخر ندارد، ابتدا و انتها در او راه ندارد. نمی شود گفت ،تنها آنچه موجود است یا موجود می شود می داند کما و کیفا قابل تحدید نیست-همین اندازه می شود تعبیر کرد که « حَدٌّ مَحْدُودٌ »{کافی ج1 ص107 حدیث 3} و « نَعْتٌ مَوْجُودٌ » ندارد و « أَجَلٌ مَمْدُودٌ » تا آن اندازه می داند یا می تواند برایش وقت و  زمان معین کنند، هیچ نوع محدودیتی برایش نیست.

یکی دو روایت نیز برای تبرک و تایید عرایض بگویم :

صفت خدا نهایت ندارد

در کافی از حضرت هادی (ع) نقل نموده که فرمود : « نگویید منتهای علم خدا ، زیرا علم خدا منتهی ندارد»{ کافی ج1 ص83} مثلا اللَّهم صل علی محمّد وآل محمّد علمک، خداوندا درود بر محمد و آل او بفرست به اندازه منتهی دانشت. این طور نگویید چون علم خدا نهایت و حد ندارد لذا این طور تعبیر نکنید.

در روایت دیگر از حضرت سجاد (ع) می فرماید خداوند برتر از آن است که توصیف به صفتی گردد خدای تعالی صفتش حد ندارد «تا» و «نهایت» ندارد. {کافی ج1 ص78}

در روایت دیگر از حضرت سجاد (ع) می فرماید : «تمام اهل آسمان ها و زمین اگر بخواهند خدا را وصف کنند نتوانند»{ کافی ج1 ص79} هر کس علم خدا را بخواهد وصف کند در حد کوچکی خودش وصف می کند. فهم هر کس به اندازه خود او است. مخلوق در هر حدی از عقل کامل باشد باز محدود است. چگونه توصیف نامحدود می تواند بکند« وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ »{سوره 6 آیه 91} بلی وقتی عقل کامل شده باشد به خوبی درک می کند که راستی از عهده شناسایی خداوند آن طوری که سزاوار است عاجز است.

نشانه کمال معرفت پیامبر(ص)

رسول خدا (ص) که به اعلی درجه معرفت رسیده است می فرماید: رب لا أُحْصِی ثَنَاءً علیک - پروردگارا من نتوانم ثناء تو را گویم.

ادراک موقوف به احاطه است. آدمی محیط بر هر چیزی شود آن را ادراک می نماید. مخلوق محدود است، چطور می تواند به نا محدود احاطه پیدا نماید، هر چند اول شخص عالم وجود باشد نسبت به خداوند محدود است.

آنگاه می فرماید : « أَنْتَ کما أثنیتَ على نَفْسِکَ » ثناء ثناء خودت هست آن طوری که خودت را توصیف فرمودی ثناء کردی السَّمِيعُ الْعَلِيمُ – الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ – عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير – شهید.

پس کمال بشر در این است که بفهمد آنچه از اوصاف خداوند فهمیده در حد ادراک و فهم کوچک خودش می باشد، نه واقع مطلب. وگرنه خداوند اجل و اعلی است که کسی به ذات یا صفات او آن طوری که هست پی برد- کمال عبودیت در فهم عجز از عبودیت و کمال معرفت در فهم عجز از معرفت است : «ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» آن طوری که سزاوار شناختن هستی تو را نشناختیم و آن طوری که سزاوار پرستشی تو را نپرستیدیم.

لذا گفته شده این جملات که نسبت به پیامبر (ص) داده می شود دلالت بر کمال معرفت و نهایت عبودیت خاتم الانبیا (ص) است.

مثلا از شئون عبودیت شکر است. آیا هر کدام از ما می توانیم حق شکر را اداء کنیم؟ چون نعمت نا محدود است برای هر فردی چنین است« وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً »{سوره 31 ایه 20} نعمت ها ی ظاهری و باطنی. عقل و فهم ، توانایی ادراک معارف از نعمت های باطنی خداست. هر فهم جدیدی نعمتی تازه است که شکر دیگری لازم دارد.

در برابر عظمت بی نهایت، خضوع بی نهایت می خواهد بنده هر اندازه بخواهد عظمت آفریدگارش را ظاهر کند چه مقدار می تواند فوقش این است که پیشانی به خاک بگذارد و او را تسبیح و تحمید نماید.

تقوا به مقدار توانایی

در آیه شریفه « آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ »{سوره 3 آیه 102 } آن طوری که خداوند سزاوار تقوی است تقوی بورزید. بعضی مفسرین فرموده اند این آیه شریفه نسخ یا بیان شده با آیه « فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْت » {سوره 64 آیه 16} به آن مقداری که می تونید تقوی بورزید. و گرنه هیچ مخلوقی از عهده تقوی آن تقوایی که سزاوار حق است بر نمی آید. ولی به نظر چنین می رسد که آیه نخست هم اطلاق ندارد تا نیاز به نسخ یا بیان داشته باشد، بکله در همان ( حق تقوی خداوند ) افتاده است که به مقدار توانایی و گرنه تکلیف محال هرگز متوجه نمی شود. معلوم است که اگر به طور اطلاق بگیریم، یعنی همان معنی ظاهری که از آیه مستفاد می شود، هیچ کس از عهده نمی آید. هر فردی باید تقوی بورزد آن طوری که سزاوار خداوند است، ولی به مقداری که می تواند، نه آن طوری که واقعا خداوند سزاوار است.

پس خلاصه مطلب- آنجا که نفی صفات فرموده صفات زائد بر ذاتش باشد، همان طوری که ذات نامحدود است، صفات نیز نامحدود است و همان طوری که احاطه پیدا کردن مخلوق به ذات حق محال است، احاطه به صفات نیز محال است.

گزارش تخلف
بعدی