فصل هفتم
از اسلام به ایمان برسید
اول
الدین معرفته- مسلمان حتما معرفت عقلی ابتدایی به پروردگارش دارد لکن کافی
نیست و به اصطلاح، اسلام به معنی الاعم است بلکه باید به مراتب ایمان و
اعتقاد قلبی برسد که اسلام به معنی الاخص است. در قرآن مجید سفارش می
فرماید:
نباید
به میرید البته مگر اینکه مسلمان باشید{سروه 3 آیه 102} یعنی تسلیم
خدایتعالی باشید. مدار همان ایمان قلبی است و تا ایمان قلبی پیدا نشود
کمال انسانی ظهور پیدا نمی کند- تکامل انسان در معرفت قلبی خدا است، راه
پیدا کردن با خالق است.
در
سوره حجرات می فرماید: اعراب گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاوردید ولی
بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده.{سوره 49 آیه 14}
برخی
از بادیه نشینان که از معارف الهی بویی نبرده بودند و به همین اسلام ظاهری
گرویده بودند، ادعا می کردند ما ایمان آورده ایم- در این آیه تصریح می
فرماید این مرتبه از اسلام ظاهری است و چیزی نیست که شما را به کمال
برساند مگر اینکه مقدمه برای ایمان و اعتراف قلبی بشود بلی اسلام است،
اسلام به همان معنی استدلال عقلی و معرفت اجمالی دارید- و تنها تسلیم
احکام است.
سعی
کنید ایمان قلبی پیدا کنید، به کمال برسید « و کمال معرفته التصدیق به »
ایمانی در دلتان ، تصدیق به حق، خشوع برای خدا پیدا شود. برای پیدایش
ایمان و علم در قلب ، عرض شد باید حجاب نفس را برداشت تا مانع خود بینی
نگردد، تا خودش را وجود مستقلی می پندارد چگونه می شود رب العالمین را
ببیند؛ تا این اشتباه بر طرف نشود چگونه حقیقت ظاهر می گردد که ممکن
الوجود است، یعنی موجودی که هستی به او داده شده و عین ذاتش نیست، در حالی
که این شخص باورش نشده که در هستی و آثار هستی همه و همه به خدا نیارمند
است. تنها واجب الوجود است که هستی عین ذاتش و صرف وجود او است. جز او همه
مراتب هستی از جهت ذات هیچ اند ، باید هستی به آنها افاضه شود، تا هنوز
این معنی را نفهمیده و خودش را موجود مستقلی می پندارد، چگونه خدا شناس می
گردد.
یاد آوری عجز، چاره ی خود بینی است
باید
در صدد علاج این حجاب یعنی پندار غلط برآمد، برای اینکه بفهمد به راستی،
«وهم» و باطل است، مجاهده لازم دارد ؛ باید زحمت بکشد تا برای خودش هم کشف
شود «من» چیست؟ من که نه به اختیار خودم هست شدم و نه از دنیا رفتنم به
اختیار خودم هست، از وضع بدنم، نفسم اطلاع ندارد؛ چکار از من می آید؟ سود
و زیان و مرگ و زندگی ، نیرو و ناتوانی خودم در اختیارم نیست ؛ آیا می
توانم خودم را جوان و سالم نگه دارم، جلو مرگ را بگیرم. نگذارم موی سرم
سفید شود، باید عجز و فقر و ذاتی خودش را ادراک کند.
ای
مردم شما همه به خدا نیازمندید {سوره 35 آیه 15} همه در همه چیز
نیازمندند، قوه و قدرت و ادراک، حیات که منشأ همه چیز است؛ فقر ذاتی همه
یعنی ممکن الوجود را باید به راستی باورش شود تا حجاب منیت بر طرف شود؛ با
تفکر و تدبر و عمل، در صدد چاره اش بر آید ، نفسش را تغذیه نکند. بی بند و
باری موجب زیاد شدن و تقویت حجاب نفس می گردد.
شناسایی به اندازه استعداد و کوشش
و
کمال معرفته التصدیق به، ایمان قلبی و تصدیق خداوند ، علم و یقین که از
آثارش خشوع و تذلل برای حق است یک مرتبه پیدا نمی شود و محدود به حدی هم
نیست، همان طوری که خداوند تعالی نامحدود است، شناسایی او نیز نامحدود است
، هر کس به اندازه استعداد خدا دادیش باید سعی کند یقینش روز به روز بیشتر
شود، نخست باید به مرتبه علم برسد که مجاهده نفسانیه می خواهد ،تضرع الی
الله لازم دارد؛ باید خدا عنایت کند نفسش را به ریاضت وا دارد یعنی مطابق
میلش کمتر رفتار کند.
وقتی به علم رسید، آنجا نباید توقف کند چون حجاب از بین نرفته بلکه رقیق شده است و از بین برود خیلی طول دارد.
حجاب های ظلمت و نور
در
روایتی رسیده که میان بنده و خدایش هفتاد هزار حجاب از ظلمت و هفتاد هزار
حجاب از نور است. البته این ها مطالبی است که از ادراک ما بالا تر است،
برای افراد انگشت شماری قابل درک است ، به علم که رسید ؛ مقداری از حجاب
های ظلمانیش بر طرف شده ، نه اینکه اصلا حجاب از بین رفته است.
مقصود از حجاب اکبر بودن علم
بعضی
از بزرگان فرموده اند «العلم حجاب الاکبر» که ظاهراً مراد حجاب نورانیست.
باید دانست که گوینده این کلام ، علم را مذمت نکرده بلکه از حجاب شدنش خبر
داده است و آن در وقتی است که شخص اندوخته های علمی خود را که در خاطر ضبط
و جمع نموده است، از خود ببیند و به آنها تکیه نماید و خودش را به واقعات
و حقایق رسیده ، بشناسد یا پناه بر خدا از دیگران برتر بداند و خلاصه تا
خود و علم خود را می بیند ، در حجاب غرور و پندارهای نادرست است.
اما
اکبر بودنش برای آن است که حجاب های دیگر ممکن است شخص آن را متوجه شود و
دربر طرف کردن آنها بکوشد ولی حجاب شدن دانش را متوجه نمی شود، تا بخواهد
خود را خلاص کند، مگر بارقه لطف و فضل خداوندی او را متوجه سازد و نجاتش
دهد.
به
هر حال «سوء الحال» آن است که شخص گناه کار باشد و گناه را ترک نکند و
توبه ننماید.در حجاب باشد و در بر طرف کردن آن نکوشد.«اسوء الحال» آن است
که خود را گناه کار و محجوب نشناسد. و آشکار است که برای اولی امید نجات و
خلاصی هست ولی برای دومی به حسب ظاهر امیدی نیست مگر فضل الهی و به تعبیر
دیگر اولی جهل بسیط و دومی جهل مرکب است.
اگر آدمی بخواهد علمش حجاب نشود ، همراه کسب دانش در تزکیه نفس و ریاضت باشد تا دانشش کمک راهش شود نه حجابش.
رویت قلب و زیادتی علم
پس
از علم سعی کند به عین برسد که کمال علم به عین است، از علم الیقین به عین
الیقین برسد که نامش را رویت قلب می گذارند، به آن حد هم که رسید ، نباید
اکتفا کند بلکه بالاتر برود «بالاتر از هر صاحب علمی دانایی است» {سوره 12
آیه 76} و در قرآن مجید به رسول اکرم امر می فرماید که زیادتی علم را از
پروردگارش بخواهد.{سوره 2 آیه 114}
مرتبه
بعد رسیدن به حق است ، حق الیقین را نمی شود به عبارات علمی پیاده کرد،
چیزی که میسر است با مثال و تشبیه تا اندازه ای می توان مطلب را به ذهن
آشنا کرد اما از حس برتر است.
از دیدن دود تا سوختن با آتش
این مثال از محقق طوسی نقل شده که برای مراتب معرفت علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین گوید:
شخصی
از دور می بیند از جایی دود بالا می رود، علم پیدا می کند که آنجا آتش
است؛ چشم اثرش را می بیند اینجا علم الیقین دارد. نزدیکتر می شود تا اینکه
به خوبی آتش را می بیند، اینجا به عین الیقین رسیده است. اگر نزدیک تر شد
به قسمی که حرارت آتش را حس کرد و بدنش گرم شد و سوخت اینجا به حق الیقین
رسیده است، از این بهتر نمی شود تشبیه کرد.
چیزی
که ضروریست همت شخص در پیشرفت است که در یک مرتبه نماند، بلکه سعی کند
بالا تر رود. رسیدن به علم خیلی اهمیت دارد، قرآن مجید هم به آن امر
فرموده است : پس باید بدانی که جز خدای یکتا خدایی نیست{سوره 47 آیه 19}
نه همان معرفت اجمالی عقلی، بلکه باید به علم برسد به قسمی که هیچ ریب و
شکی در او نماند، سکون و اطمینان داشته باشد به قسمی که اگر روی زمین خودش
تنها موحد باشد اضطراب ندارد، بلکه امنیت حقیقی دارد، سکینه در دلش جای
دارد.
رسیدن
به عین ، دیگر بالا تر، به جهت های روحانی که برای صاحب عین الیقین است،
طوری می شود که هم اکنون در بهشت روحانی است، دائما خودش را با محبوبش می
بیند، خدا را درک می کند.
قرب حق آرزوی مشتاقان
در
دعای کمیل می خوانید «یا غایة آمال العارفین» ای نهایت آرزوی اهل معرفت،
منتهای آرزوی آنان خداست، وصال و قرب خداوند مورد آرزوی آنها است.
در
مناجات حضرت زین العابدین (ع) است « خداوندا خواست من آرزوی قرب تو است،
قرب معنوی و جوار حقیقی و وصال تو آرزوی من است و در دوستی تو ، عشق ورزی
من و دیدارت نور دیده من است؛ ای نعمت من و ای بهشت من، ای دنیای من و
آخرت من» { مناجات حضرت سجاد }
بدیهی
است دیدار به دل، نه به چشم ظاهری و قرب حقیقی را خواهان و آرزومند است،
قرب حقیقی که « هر جا هستید خدا با شماست » { سوره حدید آیه 5} آن قرب را
خواهان است، قربی که ربطی به حلول و اتحاد ندارد، اتصال موجودی به موجودی
یا فرو رفتن موجودی در موجودی نیست بلکه پرده عقب می رود و می فهمد که
خودش و همه اسم خدایند، آیت حق می باشد، موجود مستقل نیستند، مطمئن می شود
که هستیش و هستی هر موجودی از خداست « خداوند نور (یعنی ظهور و وجود )
آسمان ها و زمین است» {سوره 24 آیه 25} خداوند قیوم همه موجودات است{سوره
آل عمران آیه 2} قوام و هستی هر موجودی از او است، این معنی را درک می کند
درک کردنی که می توان از آن تعبیر به «لمس» نمود نه تنها می داند بلکه در
می یابد.
خداوند ما را موفق بدارد قدمی در راه شناسائیش برداریم و ما را به ادامه آن یاری فرماید.