فصل چهاردهم

هستی مطلق قابل تعدد نیست

توحید ذاتی از بدیهیات عقلی است که به صرف توجه و التفات این معنی آشکار می شود. در عالم هستی هر چه موجود است، هست شده است، موجود است یعنی نبوده و بود شده است، هستیش مستقل و از خودش نیست و به تعبیری وجود عارضش شده و پدید آمده است، پس آن هستی که در آن است, شعاع دایره آن هستی است که هستی عین ذاتش هست- باید این هستی ها به یک هستی برگردد که عین هستی است، که ازلی و ابدی و قائم به ذات است.

معنی این که واجب الوجود شریک ندارد، چون در برابر صرف وجود بدون قید هر چه باشد موجود است نه وجود، هر چه هست وجود عارضش شده، البته نه عارض اصطلاحی بلکه مقصود این است که وجود آن را متحقق ساخته است. بنابراین دو هست مطلق که از هر جهت مطلق باشد نمی شود ، صرف الوجود و حقیقت هستی قابل تعدد نیست؛ پس در عالم هستی خداست و آثار خدا، واجب الوجود است و تجلیات و ظهوراتش و نیست موجودی مگر این که قوامش به هستی او است.

معیت خدا به موجودات بی نظیر است

« مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لاَ بِمُقَارَنَة » {نهج البلاغة صبحی صالح خطبه اول} با هر چیزی هست اما نه به طور قرین بودن ، یعنی ضم موجودی به موجودی به قسمی که دو وجود باشد ،وجود خدا و وجود خودش.

«و غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ »{نهج البلاغة صبحی صالح خطبه اول} خدا غیر موجودات است لکن نه به قسمی که کنار باشد و موجودات وجود دیگری داشت باشند.

برای تقریب به ذهن که این مطلب مهم و مشکل تا حدی قابل درک باشد از بعض از وجود می توان با احاطه ی نفس به بدن مثال زد، البته مطلب فوق این حرف است، فقط تشبیه و تقریب به ذهن است و گرنه معیت الهی با موجودات مانند معیت روح به بدن از هر جهت نمی باشد، بلکه در این عالم اگر بخواهیم تشبیهی کنیم و حال آنکه « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ » از این مثال بهتری نمی شود ولی نه اینکه واقع هم چنین است.

معیت روح به بدن تشبیهی جالب

همان طوری که روح به تمام بدن احاطه دارد، از مغز سر تا نوک پا، در عین حال «داخل لا کدخول فی شیء» آیا روح در بدن است؟ از جهتی می شود گفت : آری،  چون ذرات بدن جان دارد، احساس دارد، فعالیت دارد ولی داخل بودن جان در این کالبد مانند داخل بودن سایر چیز ها در اشیا خارجی نیست ، بلکه می توان گفت : جان بیرون است «خارج لا کخروج شیء عن شیء» اما نه این است که مانند بیرون بودن چیزی از چیزی باشد، ولی روح با بدن است، احاطه ی به بدن دارد، به تمام اجزا آن علم دارد، فرمان می دهد، کار می کند، اگر خاری به پا نشیند فورا درک می کند.

از شئون نفس این است که چندین کار انجام می دهد، بدون این که او را کاری از کار دیگر باز دارد، مثلا دستگاه هاضمه با این طول و تفصیل منافاتی با جهاز تنفس ندارد، درعین حال قوه ی حافظه هم در کار است و قوه عقلیه در کار، گوش و چشم هر کدام کار خودش را می کند در حالی که می شنوم و می بینم؛ اگر بوی عطر هم باشد استشمام می کنم، لمس می کنم، در حد خودش این قسم فعالیت دارد از جهتی مظهر اسم « یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْن »{دعای مشلول} است. ای خدایی که تو را کاری از کار دیگر باز نمی دارد. وقتی انسان متوجه نفس خودش می شود، با این که مخلوق و عاجز و محدود است، مع الوصف در حد خودش این قسم فعال است، پس چگونه است خالق قادر عالم محیط.

در روایتی دارد که از امام (ع) می پرسند: روز قیامت که به حساب اولین و آخرین می رسند چگونه می شود؟ تشبیه لطیفی در پاسخ می فرماید ، همان طوری که هم اکنون روزی همه را می دهد، بدون اینکه غفلتی از موجودی بشود.{بحار ج 7 ص 271 حدیث 37}

از احاطه ی نفس احاطه ی رب را می فهمیم

چون فهم ما کوتاه است با مثال مطلب را نزدیک می کند « مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » کسی که نفس خودش را شناخت، پروردگارش را شناخته است. احاطه ی نفس را که عرض شد، اگر درک کرد پی به احاطه رب می برد؛ وقتی می بیند نفسش مدیر و مدبر است، تدبیر بدن با نفس است ، اگر عارضه ای پیش آمد در مقام دفاع و بعد معالجه بر می آید. تمام این ها نمونه کوچکی است برای دانستن معیت قیومیه خداوند که جدایی ندارد، بینونت او را منعزل نمی کند بلکه «الحی القیوم» قوام و پایدار هر موجودی به وجود اوست.

در عالم هستی هیچ موجودی استقلال ندارد، خودش هست نکرده، روی پای خودش نایستاده است « فی نفسه و لنفسه و من نفسه» نیست، هر چه هست شده است، مخلوق و مربوب و عاجز است و همه بر می گردد به یک وجود که هستی عین ذاتش هست، ازلی و ابدی است.

آیه شناس و آیه جو لازم است

عقل این معنی را درک نمی کند، چیزی که هست آدمی بخواهد بفهمد ، به تعبیر دیگر دلالت موجود بر وجود و این که آثار است، نه مستقل، برای انسانی است که بخواهد وحدانیت خدا را بفهمد، ولی اسف اینجا است که چه بسیار آیه هایی که در آسمان ها و زمین است، بر آن می گذرند و از آن روی بر می گردانند « وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ » { سوره یوسف آیه 105} نمی خواهد خداشناس شوند، به صاحب آیات و صاحب این عالم آشنا شوند و گرنه نشانه های خدا در آسمان ها و زمین فراوان است. آیاتی که در آفاق یعنی در خارج است و آیاتی که در نفوس خود بشر است، اگر آیه شناس باشد می فهمد که خداست حق « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » {سوره فصلت آیه 53} وجود حقیقی مال  خداست و دیگران شعاع اویند، در و دیوار عالم حوادث، نشانه او است.

شن های کویر و درماندگی صدام ، آیت حق است

نمونه ای از این حوادث را همه شنیدیم. در شکست توطئه آمریکا در کویر طبس، به کدام سبب ظاهری می شود آن را نسبت داد، ابر قدرت جهانی با آن همه تجهیزات و مدت ها تمرین اقدام نماید، اما طوفان شن به او همان کاری را کرد که ابابیل با اصحاب فیل کرد. این حادثه که برای ملت ما واقع گردید، آیا نباید روشن گردد « أَنَّهُ الْحَقُّ » نیروی غیبی الهی کار کن است و لا غیر ، هر جا هم که سبب کار کن شده به مشیت و خواست او بوده است.

یا جنگ تحمیلی عراق که زمینه طوری بوده که باید ظرف یک هفته کار تمام شود و به حسب ظاهر هم اسباب مساعد بوده، صد در صد هم مطمئن بودند و گرنه اقدام به چنین کاری نمی کردند؛ اما نزدیک یک سال است که همه قدرت ها و همسایگان در صدد کمک صدام کافر، در این طرف هم به حسب ظاهر کمک کننده ای نیست، اما نزد کسانی که در جبهه جنگ هستند و مکرر برای من نقل کرده اند، مسلم است که نیروی غیبی است که به لشکر اسلام کمک می کند، همان قدرتی که بر رژیم پهلوی ملت ایران را با دست خالی پیروز گردانید.

تحول نفوس به ویژه جوانان آیت خدا است

تحولی که در نفوس فرد فرد این ملت به خصوص جوان ها پیدا شد، آن هم به راستی نشانه عظیم الهی است؛ تحولی که قبل از این دوره در افراد چهل پنجاه ساله هم نبود، در جوان کمتر از بیست سال پیدا شده، با چه وضعی؟ جوانی که مقتضیات شهوت در او به حد وفور وجود دارد، از همه آن مشتهیات می گذرد، خواهان شهادت می گردد، در جبهه جنگ توپ و خمپاره را استقبال می نماید.

اگر کسی بخواهد بفهمد، تدبر کند، کی{چه کسی} این ها را دگرگون کرد، چطور شد که این افراد فدایی امام شدند، این تحول نفوس و توجهشان به امام از جهت الهی، چون فطرت ها پاک است و ایشان هم مرجع دینی و رهبر مذهبی است- این تحول غیر از اراده خدا چیزی نمی شود باشد، سبب دیگری برای آن تصور نمی شود، هر چه حساب کنید جز اراده و لطف خدا درست نمی شود.

در این آیه شریفه آخر سوره فصلت که اشاره شد دقت بیشتری شود آیات آفاق و انفس را نشان می دهیم.

برگشتن تصمیم ها ، راه خدا شناسی

هر نفسی هم در حد خودش دارای تحولاتی است از مراتبش همان است که حضرت امیرالمومنین علی (ع) می فرماید: خدا را شناختم به از بین بردن تصمیم ها و دگرگون ساختن اراده ها و همت ها « عَرَفْتُ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ اَلْعَزَائِمِ وَ حَلِّ اَلْعُقُودِ وَ نَقْضِ اَلْهِمَمِ » {نهج البلاغه شماره 250 از کلمات قصار} در هر نفسی اراده ای که از بین می رود حتما سببی می خواهد، گاه می شود بدون هیچ سببی تحول پیدا می شود.

کسی که در مقام تزکیه باشد، آیات انفسی برای او در مراتب بالا جالب تر و مفصل تر است، مرتبا تحولات در نفسی را نشانش می دهند که نشانه های است برای احاطه علمی و قدرتی حق و « و حضوره مع كلّ شي‏ء » با هر نفسی خدا هست، با هر موجودی حاضر است و رب است و تربیت می فرماید؛ مدیر و مدبر است.

اگر کسی آیه شناس شود « يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » برای او حق بودن خدا آشکار می شود.

خداوند ما را موفق بدارد که در مقام تحصیل معرفت برآییم ، بخواهیم خدا شناس شویم.

گزارش تخلف
بعدی