فصل دوازدهم

اگر مبدا دیگری بود پیغمبرانی می فرستاد
در باب توحید پروردگار در کلمات امیر المومنین (ع) در وصیّت که به فرزندش حسن (ع) می فرماید این جمله را انشاء فرموده است:
«
وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ، أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاََتَتْكَ رُسُلُهُ »{ نهج البلاغه صبحی الصالح ص 396 الرسائل امیر المومنین علیه السلام 31} اگر واجب الوجود دیگری بود او هم آفریده های داشت مثلا بشر معلول هر دو است آفریده شده ی هر دو است همان طوری که تربیت مادی افراد حسب فرض از هر دو هست تربیت روحی و معنوی آفریده ها هم باید از هر دو باشد لذا باید دیگری هم پیغمبرانی بفرستد و مربیانی برای آفریده هایش معین کند هادی و داعی به سوی خودش بفرستد چون کمال بشر قرب به مبدا اش هست و بر مبدا است که داعیان و هادیان برای کمال بشر بفرستد، اگر نفرستد ربوبیتش آشکار نشده است. در حالی که ما می بینیم از اول پیغمبران حضرت آدم تا خاتم الانبیاء (ص)  همه از یک مبدا بر گزیده شده اند و همه پیغمبران دعوت به توحید کرده اند « إِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِين» { سوره 7 آیه 104} از طرف پروردگار عالمیان خدای واحد احد قدیم ازلی و ابدی آمدند اگر خدای دیگر هم بود باید پیغمبرانی بفرستد پس این که همه ی پیغمبران از طرف یک خدا آمدند و همه به خدای واحدی که هیچ شریکی برایش نیست می خوانند ، معلوم می شود که (به) راستی شریکی ندارد.
نام و نشانی از شریک نیست
« وَلَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَسُلْطَانه » { صبحی الصالح  ص 396} اگر خدای دیگر ی بود هر آینه باید دستگاه دیگری باشد ، سلطه و اقتدار دیگری باشد ، آثار سلطنتش باید مشاهده شود.
 «
وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وصِفَاتِه » { صبحی الصالح  ص 396} اگر خدای دیگری بود هر آینه باید آثارش از حیث فعل و صفت آشکار شود در حالیکه هر چه هست ربط و ارتباط به یکدیگر داشته، مثل این است که عالم هستی یک واحد بیش نیست { سوره قمر آیه 51} هر چه هست یک کار بزرگی است که کارهای کوچک آن را درست می کند ، مثل چرخ ها و پره ها و موتور هایی که یک کارخانه را تشکیل می دهد.
«
وَلكِنَّهُ إِلهٌ وَاحدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِد » { نهج البلاغه صبحی الصالح ص 396} در حالی که او خدای یکتا است، همان طور که خودش در قرآن وصف فرموده است خدا یکتا است.
«
لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ» نیست موجودی که ضد او باشد ، هر چه هست و از هستی اوست، دیگر ضدی ندارد.
«
وَلاَ يَزُولُ أَبَداً وَلَمْ يَزَلْ» همیشه بوده و همیشه خواهد بود ، به هیچ وجه از بین رفتنی نیست.
پیدایش و بازگشت همه از خدا و به خدا است
 « أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْيَاءِ بِلاَ أَوَّلِيَّة» { نهج البلاغه صبحی الصالح ص 396} تمام موجودات از اوست بدون این که خودش اولیت داشته باشد، چون اگر اولیت برای خداوند قائل شدیم ، حدوث لازم می آید بلکه معنی هو الاول ، یعنی پیدایش همه موجودات از اوست و هو الاخر بازگشت و انتهای همه موجودات اوست، نه اینکه اول یعنی حادث اول باشد بلکه اول الوجود و اول الایجاد است هر چه موجود شده از او پیدا شده است.
و «
وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَة، » { نهج البلاغه صبحی الصالح ص 396} و آخر همه اشیا است بدون این که خودش پایانی داشته باشد.
دو گانه پرستان چه می گویند؟
در برابر توحید ذاتی ، عده ای هستند که قائل به تعدد مبدا هستند و به نام ثنویه مشهورند و شاید هنوز هم در هند باشند. علت اینکه قائل به دو مبدا شده اند این است که گویند ما در عالم هستی هم خیرات مشاهده می کنیم مانند گاو و گوسفند و هم شرور مانند مار و عقرب و درندگان.
نمی شود مبدا خیر همان مبدا شر شود ، پس عالم باید دو مبدا داشته باشد ، یکی مبدا خیر که نور باشد و به فارسی یزدان و مبدا شر را ابلیس و ظلمت گویند.
البته مطابق عقل ناقص خودشان این طور استدلال کرده اند.
 پس ، بد مطلق نباشد در جهان
 پاسخشان این است که شما می گویید در عالم شروری است که نمی شود از مبدا خیر این شرور صادر شده باشد در حالی که شر مطلق در عالم نداریم چیزی که هیچ جهت خیر در آن نباشد و شر محض باشد، هر چه که ملاحظه کنید، خیرش غالب است و شرش بالعرض است.
مثلا از همه شر تر به حیوانات سمی مثل عقرب و مار مثال می زنند و خیال می کنند شر است. آیا شر بودنش در خلقتش هست؟ مار با این پوست زیبا چرا بد باشد. اگر از لحاظ سم است به طوری که نقل کرده اند سم حیوانات سمی، به واسطه ی جذب سمومات هواست که در نتیجه هوا را تصفیه کرده و برای استنشاق من و شما نافع می باشد.
از این گذشته خود سمومات نفع هایی دارد که از آن دارو های سمی می سازند و به کار می برند و در بعضی امراض مورد استفاده است. پس از نظر تصفیه هوا و همچنین مداوا نافع است. از این گذشته ضد سم هم یعنی پادزهر معمولا همراه خود حیوانات سمی موجود است جایی که عقرب زده است ، اگر عقرب را بگیرند وسطش را خراش دهند روی زخم بگذارند سمش را می کشد. یا  مثلا روغنش برای جای سمی خیلی نافع است.
بلی اگر وقتی کسی متوجه نبود و عقرب او را زد و تصادفا مرد، باعث می شود که بگویید عقرب شر است بلکه یک اثر طبیعی است.
مثل وقتی که یک نفر از پشت بام پرت شود و دست و پایش بشکند یا بمیرد نمی شود گفت پشت بام بد است. این یک اثر طبیعی و وضعی برای جای مرتفع است.
اگر آدمی ، بی احتیاطی در سرعت رانندگی کند، اثر وضعیش تصادف کردن است، نمی شود گفت اتومبیل شد است. خلاصه این حیوان و سم چه شری است؟ شر در آفرینش نیست، تمام چیز هایی که شر می نماید اشتباه است مثلا جایی آتش گرفت نمی شود گفت اتش بد است بلکه در این محل به واسطه عوارضی زیان رسانده است.
هر موجودی خواه من بفهمم یا نفهمم یا خیر محض است مانند ملائکه، یا خیرش غالب است مثل همه موجودات مادی. پس اساس شبهه ثنویه باطل است که گویند باید مبدا شرور غیر  مبدا خیرات باشد. اصلا شرور نداریم تا مبدایی خاص بخواهد بلکه هر موجودی تا خیرش غالب نباشد، آفریده نمی شود خیریتش زیادتر است و شری هم که بالعرض حاصل می شود آن هم به اذن الله است. همین نیش زدن و کشتن هم به مصالحی است که به تقدیر الهی است لذا به این اعتبار که در خود شرور عرضی نیز مصالحی نهفته و در حقیقت خیر است که تقدیر شده است به خدا نسبت داده می شود و «یا خالق الخیر و الشر» گفته می شود. شر عرضی هم دارای مصلحت ها است، مصلحت شخصی یا اجتماعی که روی هم رفته باید سنجیده شود، مصلحت شخص و دیگران.
گواهی دانایان به وحدانیت حق
 این استدلال های عقلی و تفکرات خوبست و لازم نیز هست ، همه ی علوم عقلی و نافع است، اما اگر کسی بخواهد از این استدلال ها ایمان پیدا کند، علم قلبی پیدا کند، اولوالعلم شود، باید دلش خبر دار شود، همان حرف هایی که در باب معرفت گفتیم، باید مشهودش شود ، باورش گردد، مطمئن به وحدانیتش گردد، باید سعی کند حجاب نفس از پیش چشم دل برداشته شود تا به رویت قلب وحدانیت خدا را ببیند.
خداوند و ملائکه و اولوالعلم گواهی میدهند به وحدانیت خداوند
«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمًَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » {سوره آل عمران آیه 18} اولوالعلم اند که گواهی می دهند مراد به این علم نه علم کسبی و استدلال های عقلی است بلکه نوری است که در دل خود انسان است. و اگر استدلال های عقلی مقدمه آن علم قلبی بشود بسیار خوب است و گرنه خود آنها کم نفع است تزکیه لازم دارد.در آیه شریفه «پاک می کند و یاد می دهد ایشان را کتاب و حکمت» «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ» {سوره آل عمران آیه 164} نخست تزکیه ذکر شده آنگاه تعلیم. اگر تزکیه نوشد به علم نمی رسد هر چند استدلال ها را خوب بداند محجوب است، کسی که حجاب پیش چشم او را گرفته ، کی به علم می رسد ، کی می تواند ببیند؟
اشهد ، از شهود است، یعنی می بیند، گواهی از روی بینش است ، بفهمد وحدانیت حق را، معیت او را آنگاه گواهی دهد.
اولوالعلم نه فقط درس خوانده است بلکه چه بسا اشخاص درس خوانده که اولوالعلم نیستند و چه اشخاص بی سوادی که اولوالعلم هستند. علمی که دل آدمی را روشن کرده باشد، ظهور حق است، از آفتاب برایش روشن تر است، معیت قیومی خدا را می بیند«هو معکم اینما کنتم» را می یابد. برای شاهد عرضم آیه ای از قرآن بخوانم.
نشانه ی علم بیم و امید تنها نسبت به خدا است
«آیا کسی که در لحظات شب به درگاه خداوند به عبادت ایستاده از آخرت می ترسد(از تقصیراتش یا قصوراتش می ترسد) امیدش به رحمت و ثواب پروردگارش می باشد(هم خوف و هم رجاء دارد) بگو آیا کسانی که می دانند و آنان که نمی دانند برابرند» «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ »{سوره 39 آیه 9} یعنی چنین شخصی است که دلش به نور علم منور شده ، اینگونه آثارش آشکار می شود، اما کسی که ترسش در دنیا خلاصه می شود مبادا درآمد یا مقام یا عنوانش کم شود، امیدش هم به این سبب و آن سبب است. این شخص جاهل است هر چند علوم عقلی را هم خوب خوانده یا درس داده باشد.
البته نفی علوم را نمی کنم بلکه غرض آن است که وقتی این علوم نافع است که با تزکیه همراه باشد، طلبه ای که می خواهد مجتهد شود، اگر با تزکیه همره باشد«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» می شود و گرنه ممکن است مانند بلعم با عور از کار درآید.
و انر الصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور
{ مناجات شعبانیه مفاتیح الجنان ص 158}
خداوندا نوری به ما عنایت فرما که چشم دلمان روشن شده حجاب هایی که پیش ادراکات مان را گرفته از بین برود آنگاه ظهور تو را دریابیم.
گزارش تخلف
بعدی