فصل بیست و یکم

هر جا علم و قدرتی  است از خدا است

مطلب مهمی که در توحید صفات لازم است تذکر داده شود همان است که در توحید ذات گفته شد و آن این که، وقتی توحید صفات را با عقل دریافتیم که صفات خداوند به علم و قدرت بر می گردد و در آن شریک ندارد، همان طور که ذات مقدسش شریک ندارد، صفاتش نیز شریک ندارد. معنی شریک یعنی قدرتی که مال او است، در برابر آن قدرت دیگری باشد. در برابر علم خدا همان طوری که در برابر ذاتش وجود مستقل نیست، علمی هم نیست، قدرتی هم نیست، البته علم و قدرت مستقل. همان طوری که هر جا هستی است از افاضات و رشحات اصل وجود «جل جلاله» است، هر جا علم  و قدرت است نیز از علم و قدرت لا یزال او است « بِقُوَّتِکَ الَّتی قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَیْء » همان طور که اصل هستی هر موجودی از خودش نیست، آثار هستی که از آن جمله علم و قدرت است از خودش نیست. نیروی بخار که چرخ کارخانه را به گردش می آورد، این نیرو در بخار از خدا است، همان طوری که اصل بخار هم پدیده ای از آفریده های خدا است. هر قدرتی که در برق و آتش است، قدرتی که در آدمی است که راستی شگفت است. شیخ الرئیس گوید « مردمان از این که آهن ربا مثقالی آهن را به خود می کشاند تعجب می کنند، لکن از اینکه نفس ناطقه این بدن سنگین را می کشاند تعجب نمی کنند» این بدنی که پس از مرگ چند نفر به زحمت آن را حمل می کنند، از صبح تا شام به آسانی این طرف و آن طرف می برد و می آورد، این قدرتی که بدن به این سنگینی را به این آسانی حمل می کند.

تصدیق قلبی در توحید صفات

هر چه غنا و بی نیاز است از خدا است، چون اصل وجود از خدا است. این دانستن هم باید اذعان قلبی باشد، نه استدلال عقلی. همان طور که گذشت، نخست با استدلال عقلی وحدت صفت را باید بداند، که همه رشحات علم و قدرت حق است، اما به این ارداک عقلی تنها کافی نیست بلکه « التَّصْدِيقِ بِهِ » لازم است و جای تصدیق قلب است، که باید مطمئن شود. هر جا دانش و توانایی است از خدا است. تا آدمی نفس خودش را می بیند، قدرت و علم خودش را می بیند، محال است خدا و علم و قدرت او را ببیند. باید بقهمد خودش ناچیز است، تا آن را چیزی می پندارد، نمی توانی حقیقت را دریابی.

برای نظر استدلالی و مرآتی مثالی عرض کنم. نظر در آینه دو قسم است: یک وقت به آینه می نگری که صورت خودت را بنگری و وقتی درب مغازه آینه فروشی می روی که آینه بخری، به نظر خریداری به آن نگاه می کنی. آن وقتی که به نظر خریداری به آن می نگری خودت را نمی بینی.

وقتی نظر استقلالی به آینه افتاد کاری به صورت خودش ندارد. تا نظر استقلالی باشد دیگر منظور از آینه را نمی بیند.

آدمی تا نظر استقلالی دارد، حق بر او پوشیده است. تا خودش را « من » را در نظر دارد، چطور می فهمد حق است؟ « من » چندسال قبل مشت خاکی بودم و چند سال دیگر نیز دوباره مشت خاکی خواهم بود، ولی وقتی نظر استقلالی به قدرت خودش دارد. این معنی را نمی فهمد که قدرت تو هم اکنون از خدا است. تا اراده کردی دست و پا می جنبد، زبان حرکت می کند، این ها همه عطای الهی است.

عبادت شش هزار ساله با خودیت!!

البته تمرین و مجاهده لازم دارد، باید از « من من » کردن بپرهیزد. تا علم من، قدرت من گویان است قلبش برای حق خاشع نمی شود، به هر اندازه بی نیازی در خودش ببیند به همان اندازه طغیان می کند، حتی بر پروردگارش{سوره 69 آیه 7} اگر مال یا علم زیاد شد، با انانیت به طغیان می کشد، نه اینکه غنای واقعی باشد، بلکه وهم و خیال تنها است. به خیالش علم دارد و حال آنکه علم مال خدا است. کار به جایی می رسد که مقابل حق می ایستد.

ابلیس شش هزار سال عبادت می کند که معلوم نیست از سالهای دنیوی است یا اخروی. اما وقتی انانیتش باقی است، وقتی به او دستور داده می شود برای آدم خاکی خضوع کند، می گوید « أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ » من بهتر از او هستم، حاضر به اطاعت نمی شود، مقابل حق می ایستد.

همه نفوس چنین اند « من » شیطان است، در برابر هر حقی مقاومت می کند، در حالی که با رجوع به وجدان خودش می فهمد چنین نیست. کسی که خودش و آثار خودش را می بیند، کجا خدا و آثار خدا را می بیند، در حقیقت پشت به مقصود کرده است، چگونه به مقصود می رسد.

ثروت مندی طغیان می آورد

غنای مالی. قارون در اثر اطلاعات علمی که پیدا کرده بود و کیمیا را دریافت، مال هنگفتی جمع آوری کرد که به فرموده قرآن مجید کلید گنج های آن را مردان پهلوان ( که در روایت چهل مرد ذکر شده ) به زحمت می بردند.« وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ  »{سوره 28 آیه 76}

پس از آنکه موسی از او مطالبه زکات کرد، گفت « این مال ها را از علم خودم به دست آوردم»( قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي ) {سوره 28 آیه 78} به علم خودم نه خدا، کسی به این مال حقی ندارد، من مالکم. این شخص با این وضع چگونه می تواند دریابد « آنچه در آسمان ها و زمین است مال خدا است» (لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ ){سوره 2 آیه 248} کسی که مال من، علم من، جمع آوره من دارد، محال است مالکیت خدا را بفهمد.

دل مرده با مرگ هم بیدار نمی شود

در جهت جاه و قدرت ظاهری. فرعون وقتی سلطنتش را در مصر ملاحظه می کند می گوید « آیا برای من ملک مصر نیست » ( أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ ) {سوره 43 آیه 51} سلطنت من.  آن و قت چگونه سلطنت خدا را درک می کند، چگونه می تواند بفهمد او و دیگران و همه در برابر سلطنت حق چیزی نیستند، این اوهام است که جلو درک حقیقت را می گیرید. البته با مرگ کشف حقیقت می شود ولی دیگر ایمان آنها به درد نمی خورد، همان طوری که فرعون هنگام مرگ به زبان ایمان آورد « حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ » {سوره 10 آیه 90} ولی لجن به دهانش زدند. به تعبیر قرآن مجید اگر بر گردند به دنیا دوباره به همان وضع سابق بر می گردند « وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ »{سوره 6 آیه 28} دل که مرد دیگری امدی به آن نیست. اگر نفس از پیش قلب رد شد، ایمان و حقیقت پیدا می شود و گرنه قلب محجوب حتی با مرگ هم بیدار نمی شود، کشف حقیقت می شود اما دل که مرده است باور نمی کند، کشف عقلی آری ولی ایمان و اطمینان قلب و باور داشتن در کار نیست. پس از مرگ هم « من » و انانیت و محجوب بودن بر قرار است. اگر قبل از مرگ بیدار نشد الی الابد بیدار شدنی نیست و خلاصه کسی که محجوب به نفس خود است، پس از مرگ هم محجوب است و اگر صد ها مرتبه بمیرد و زنده شود، باز ایمان نخواهد آورد، چنانچه در قرآن مجید فرموده است.

با کنار رفتن نفس، واضح می شود جز علم و قدرت خدا هیچ نبوده است. اگر پرده از جلو چشم قلب برداشته شد، می فهمد آنچه در این عالم ظهور پیدا کرده، همه از علم وقدرت خدا است، پس باید از صاحب قدرت بترسیم، که خدا است و امید به صاحب قدرت داشته باشیم، که خدا است. لذا از هیچ کس جز خدا نمی ترسد و به هیچ چیز و هیچ کس جز خدا نیز امید وار نیست. مشهودش شده قوی ترین افراد تا وقتی خدا نخواهد نمی تواند کاری کند، تا جایی که اگر تمام قدرت های شخصی با هم شوند و بخواهند به او صدمه بزنند، از آنان ترسی ندارد.

دانیال و شیر درنده در قعر چاه

در حیات القلوب دارد وقتی بخت النصر خواست دانیال را به سخت ترین شکنجه ها از بین ببرد، دستور داد در چاه عمیقی شیر ماده ای را قرار دادند، آنگاه دانیال را در آن چاه افکندند. اگر بشر عادی بود همان لحظه شوکه می شد و چه بسا از ترس می مرد. اما دانیال می داند قدرتی که شیر دارد هم از خدا است. اگر اذن خدا باشد او را می درد و گرنه کاری به او ندارد.

در روایتی چنین نقل شده است که شیر از خاک می خورد و دانیال نیز از شیر پستانش استفاده می نمود تا نمیرد. لکن آنچه مجلسی در حیات القلوب نقل نموده این است که خداوند به پیغمبری در آن زمان وحی فرستاد که برای دانیال خوراک ببر. وقتی به او خوراک رسید گفت « الحمد لله الذی لاینسی من ذکره » سپاس خدای را که فراموش نمی فرماید هر کس بیاد او باشد {تفسیر القمی ج1 ص 86 روایت هاورن بن خارجة}. به هر حال نتیجه درک توحید صفاتی این است که توحید در مقام خوف و رجا برایش حاصل می شود. از چه کسی بترسد، از کسی که اصل قدرت از او است، دیگر از فقر هم نمی ترسد، چون قادر مطلق بخواهد رفع نیازش را بغیر مال هم می تواند بکند.

 

گزارش تخلف
بعدی