فصل ششم

اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدِهِ

خداشناسی به حکم عقل واجب است

مسئله معرفت پروردگار از واجبات قطعی عقلی است که هر عاقلی عقلش حکم می کند که واجب است منعم و خالق خود را بشناسی و از او سپاسگزاری کنی، اوامری هم که در قرآن مجید درباره معرفت رسیده از قبیل: باید تدبر کنید، نظر کنید، باید دقت کنید، اندیشه کنید و غیره همه ارشاد به همان حکم عقل است یعنی آنچه را که خود عقل ، قطع نظر از فرموده قرآن درک می کرد که باید خالق ومنعم خود را بشناسد و از او سپاسگزاری نماید. آن را قرآن مجید به بیان آورده است، عقل می گوید باید در آیات و موجودات تعقل و تدبر و اندیشه کنی قرآن مجید هم آن را یاد آوری فرموده است بلکه در بعضی آیات با تاکید بیشتری ذکر فرموده است.

به آفرینش خود و خوراکت بنگر

فلینظر الانسان مم خلق آدمی باید در اصل آفرینش خود بنگرد، از یک قطه آب گندیده چگونه چنین دستگاه عظیمی آفریده است.
فلینظر الانسان الی طعامه باید انسان به خوداکی که می خورد بنگرد، مثل حیوان تمام توجهش به جهات مادی خوراک و لذت شکم نباشد و گرنه در این جهت با خوردن حیوان چه تفاوتی دارد؟ بلکه باید وقتی خوراک می خورد متوجه شود اصلش چه بوده ، کی آنرا درست کرده، این نانی که می خورد قبلا چه بوده؟
انا صببنا الماء صبا ما آب (باران) را بر آن ریختیم ریختنی، چه ریختن جالبی، دانه دانه نه یک مرتبه. چه دست هائی این گندم را به صورت نان خوردنی در می آورد، اینها وسائط نعمتهای الهی است، به قول سعدی:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند        تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

دقائقی در این نان و آبی که خورده می شود نهفته است به قسمی که به سهولت آن را به دهان می رساند، می خورد ، هضم می کند، زوائدش را دفع می کند. انسان این جریانات را باید تدبر کند، منعم خودش را بشناسد.

حیوان برای خوراک سر فرود می آورد

هر حیوانی خوارکش را با سر پایین آوردن می خورد، آب را که می خورد با سر پایین آوردن می خورد اما بشر را دو دست داده به عنوان خادم بدون این که سرش را پایین بیاورد، خوارک را بر میدارد و به سهولت به دهن می گذارد، این یک نوع تکریمی برای بشر است چون سر مرکز ادراکات است برای خوراک خوردن نباید پایین بیاید بلکه تنها باید برای رب العالمین فرود آید چون عزیز و شریف است، این سر عزیز و شریف را برای رب العالمین بر اذل اشیاء که خاک است بگذارد.

شتر عجیبه ای در آفرینش

در آیه دیگر «آیا به شتر نمی نگرید چگونه آفریده شده و به آسمان که چگونه بر افراشته شده و به کوه ها که چگونه کوبیده شده( محکم به زمین چسبیده شده) و به زمین که چگونه هموار شده»

چرا در آفرینش شتر نمی نگرید، این حیوان عجیب و آن کیفیت خلقتش، دست و پایی که برای هر حیوان چهار پایی یک زانو دارد اما شتر دو زانو و پاهایش دو مرتبه تا می شود و آن نظمی که میان پاهایش و گردنش برقرار است.
گویند به افلاطون خبر داند در عربستان حیوانیست دارای دست و پای دراز و دو زانو دارد. گفت :چنین حیوانی هم باید دارای گردنی دراز باشد چون می خواهد خوراک بخورد ، باید گردنش هم متناسب با پاهایش باشد.
خوراکش را نیز مناسب با محیط زیستش قرار داد، در مناطق عربستان و صحاری سوزان که از گیاه خبری نیست لذا خار مغیلان را خوراکش گردانید یعنی زبان و دهان و معده اش را مناسب خوردن و هضم خار کذایی قرار داد با چه کیفی این خارها را می خورد بدون اینکه زبانش زخم و ناراحت شود.
چقدر بر تشنگی و گرسنگی بردبار است چون با محیط زیستش می خواهد سازگار باشد بیش از ده روز بر تشنگی تحمل می کند و گویند در نزدیک نحرش (گلوگاهش) چیزی مانند مشک است که آب را در آنجا ذخیره می کند.

کرات آسمان و همواری زمین

نگاهی به بالای سرت بکن کرات عظیم با این فاصله های میلیون کیلومتری نوری، و آن نور افشانی و نظمی که در گردش آنها در مدار معین شده برایشان است به قسمی که هیچکدام به هم نمی خورند.
نظری هم به زمین زیر پایت کن چگونه آنرا هموار ساخته است، با اینکه کروی شکل و دائما در حرکت است ، چگونه سطح آنرا قابل زیست فرموده است؛ نه طوری است که همه اش باتلاق باشد که نشود در آن قرار گرفت  و نه طوریکه تمامش سنگ و سخت باشد که نشود در آن بنا و ساختمان یا زراعت کرد، بلکه آنرا مختلف ساخت تا قابل زیست و همه گونه استفاده باشد هم زراعت هم ساختمان وهم استفاده های دیگر.کوه ها را نیز بنگر «و وتد بالصخور میدان ارضه»{نهج البلاغه خطبه 1} کوه ها است که مانع متلاشی شدن کره زمین است، کو ها را مانند میخی در سطح زمین محکم کوبیده است تا با حرکت سرسام آور وضعی و انتقالی ، زمین متلاشی نشود.

یقینی که به شک از بین نرود لازم است

تمام اجراء عالم هستی همه آیه خدایند بر آدمی است که به نظر آیت بودن به آنها بنگرد؛ آینه خدا نما برایش باشد و اینکه جهان هستی  را عالم می گویند چون علم به الله است به وسیله آن علم به خدا پیدا می شود.

همه عالم کتاب حق تعالی است                     بنزد آنکه جانش در تجلی است

همه عالم وجود و هستی، کتاب آفریننده آنست، گواه علم و قدرت اوست. البته این معرفت استدلالی عقلی ناقص است، باید به کمال برسد ، باید مقدمه باشد برای علم چون این استدلال های عقلی بیش از گمان چیزی نمی آورد، اطمینان آور نیست، باید آدمی بکوشد به مرتبه علم و یقین برسد که از آثارش سکون و اطمینان است، از آثارش این است که هیچگونه شک و ریبی در آدمی باقی نمی گذارد.
واجب است بر آدمی که با این مقدار از معرفت اکتفا نکند، سعی کند به علم برسد، خدای را به علم بشناسد نه به معرفت استدلالی عقلی  تنها و رسیدن به علم هم عبارت است از ادراکی که به تشکیک مشکک متزلزل نشود، ادراک واقع که هیچ گونه شبهه ای او را کارگر نیفتد،گاهی تعبیر از آن به عمل و گاهی به یقین می شود این مرتبه از علم را خداوند مورد امر قرار داده است.

نظر استقلالی و مرآتی

در آینه دو نوع نظر می شود : نظر استقلالی و مرآتی. نظر استقلالی به این است که آینه از جهت خودش مورد نظر قرار می گیرد مثلا می خواهد آن را خریداری کند، به حجم و زنگ نداشتن و اندازه سنگ و مساحت آن نظر می نماید، در این لحظه صورت خود را که در آن منعکس است نمی بیند و به اصطلاح «فیه ینظر» است.
نظر مرآتی به این است که به آینه می نگرد تا صور خود را در آن ببیند و گرنه کاری به خود آینه ندارد.
کسی که به موجودات عالم به نظر خریداری و خواستن خود آنها می نگرد خدا را نمی بیند و در این زمینه حضرت امیر المومنین علیه السلام می فرماید:
هر کس به دیده عبرت و بصیرت به دنیا بنگرد و جهان را وسیله شناخت و رسیدن به مقام انسانیت بداند ، او را بصیرت و بینایی بخشد و نتیجه انسانی بهره اش می گردد و کسی که چشمش به دنبال آن باشد و فریفته اش گردد و دنیا را هدف ، و رسیدن به مقاصد مادی را مقصد و مقصود خود قرار دهد، از دیدن حقایق و واقعیات نابینایش کند و باعث کور دلی و گمراهیش می شود{نهج البلاغه خطبه 82}. نکته جالب در این جمله نهج البلاغه تعبیر به «بها و الیها» است که باید در آن دقت شود.
دنیا دوستی و پیروی شهوات، طلب ثروت و بی بند و باری  و گنه کاری انسان را از مقام معرفت باز میدارد. جایی که هر گناه ، تیری به چشم بصیرت است، چگونه چنین دلی خدا بین می شود؟ گناه چشم دل را از دیدن حقیقت، به هر روشنی که باشد، محروم می سازد این معنی را می توان از این روایت حضرت صادق (ع) به خوبی فهمید که می فرماید: نظر حرام تیر زهر آلودی است از تیر های ابلیس{صحیفه البحار جلد 2 ص 596}

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است                     بر رخ او نظر از آینه پاک انداز

اگر در اثر کثرت گناه تمام دل ظلمانی شد «و احاطت به خطیئته» گردید، منکر آیات الهی می شود و واضح ترین حقایق که وجود خداست منکر می شود.{سوره 30 آیه 10}
پس کسی که خواهان سعادت است حتما باید از هر گناهی پرهیز کند و اگر تصادفی گناه ی از او سر زد فورا توبه نماید.
«اللهم اجعلنا من التوابین و اجعلنا من المتطهرین»
از آنچه گذشت پاسخ این سوال نیز روشن شد که چرا حضور خداوند نزد هر موجودی برای بعض افراد مشهود و از دیدن آفتاب روشن تر است و برای دیگران متهم و مشکوک است آری نابرده رنج گنج میسر نمی شود- باید رنج ترک گناه و مجاهده در اره حق را تحمل کرد تا به گنج معرفت رسید.{اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخولد و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت}

چه می گویم حدیث عالم دل                                   ترا چون سر نشیب و پای در گل

جهان آن تو و تو مانده عاجز                                 ز تو محروم تر کس دیده، هرگز

می فرماید : ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید {سوره 4 آیه 136}؛ دو ایمان است، مرتبه اول همان ایمانی است که به حکم عقل، هر کس می فهمد که آفریدگاری دانا و توانا دارد اسلام آورده، هر عاقلی این معنی را درک می کند ولی کافی نیست؛ مرتبه دوم ایمان لازم است که گروش دل است، با قلب باور کند تا از هر گونه وسوسه و شکی در امان باشد {سوره 6 آیه 82}؛ به سکون و طمانینه یعنی آرامش قلب برسد {سوره 48 آیه 4} و از آثارش حالت خوف و رجاء یعنی ترس از مخالفت خداوند و امید به خداوند در اطاعت از او است.
در آیه شریفه دیگر می فرماید: « آیا نرسیده است وقت آنکه مومنین دل های شان بترسد و نرم شود برای یاد خداوند و بر آنچه فرستاده است از کلام حق و صدق و تذکرات و اندرزهای الهی یعنی قرآن مجید
از ابن مسعود است که می گوید : پس از سه یا چهار سال که از اسلام ما گذشت این آیه نازل شد {سوره 57 آیه 16}؛ آیا نرسیده است برای کسانی که ایمان آورده اند (همان ایمان عقلی که عرض کردم اعتقاد به خدا پیدا کرده به حکم عقل و فطرتش حالا باید دلش نیز خبر دار شود) و برای پروردگارش خاشع شود علم و یقین پیدا کنند، دیگر پس از مدتی که در خط اسلام و اعتقاد استدلالی عقلی است باید سعی کند ایمان ثابت قلبی پیدا کند که هیچ گونه ریب و وسوسه در او راه نداشته باشد، به مقام خشوع برسد- منعم خودش را دوست بدارد، برای منعمش فداکاری کند، برای رضای خالقش از همه چیز بگذرد- و به مال و جان با خدایش معامله داشته باشد.
تا به این ایمان قلبی نرسیده باشد هوی پرستی دارد، دنبال رضای نفسش هست، مسلمان هم هست نماز هم می خواند این ناقص است «و کمال المعرفته التصدیق به » باید به مرحله تصدیق قلبی برسد دل برای خدا اعتراف داشته و باور کند.
خشوع محبت با تذلل است در فارسی ترجمه ایمان گروش است، آدمی به هر چه علاقه دارد دنبال آن است به آن ایمان دارد – گروش آدمی باید به خدای خودش باشد از صبح که بر می خیزد تا شب که به خواب می رود در فکر این باشد که خدایش از او راضی باشد نه اینکه هوی و هوسش را دنبال کند.
«کمال معرفته التصدیق به» معرفت نظری و استدلالی باید به عمل قلبی برسد که از آثارش خشوع قلب است. این همان است که تعبیر از آن در روایات به نور شده است؛ آدمی باید به مقدار تواناییش سعی کند تا آن نور در دلش بتابد.

نوری که خدا در دلها روشن می فرماید

در حدیث عنوان بصری است حضرت صادق (ع) به او می فرماید: علم به زیادتی یاد گرفتن و یاد دادن نیست بلکه نوری است که خداوند در دل هر کس که بخواهد هدایتش کند می اندازد.{بحار الانوار جلد 1}
مقصود از علم همان ایمان قلبی است و گرنه علم کسبی حتی علم توحید قابل درک است. همه علوم کسبی در اختیار بشر است، هر چه بیشتر زحمت بکشد بیشتر به آن می رسد. پس از این علمی که بیاد گرفتن و یاد دادن نیست علم به خدا، علم قلبی و شهود حق است، واقعیات را ادراک کردن است، نوری است که خدا باید عنایت فرماید و او است که دل را روشن می فرماید تا آدمی حقایق را آن طوری که هست ببیند {اللهم ارنی الاشیاء کما هی } خدایا حقایق را به من بفهمان، چون چیزی نیست که به کسب آن را دریابد، استادش خداست، آنچه که از آدمی می آید تهیواست خودش را آماده پذیرفتن آن نور قلبی کند تا آن تصدیق کند تا آن تصدیق و ایمان پیدا شود.

بر طرف کردن مانع وظیفه انسان است

بر طرف کردن مانع یعنی حجاب را بر داشتن دست خود آدمی است یعنی چیزی که جلو نور را می گیرد مانع دیدن قلب می شود.
در قرآن مجید زیاد راجع به چشم قلب سخن فته است؛ آدمی چشم ظاهری دارد که با حیوانات مشترک است که با آن اجسام را ادراک می کند و داری چشم قلب، یعنی بصیرت است که به آن معنی و حقیقت را در می یابد. همان طوریکه اگر پرده ای جلو چشم حس قرار بگیرد نمی تواند ببیند. چشم دل هم اگر حجابی جلوش را بگرید مانع منور شدن و ادراک کردنش می شود، این مانع را باید خود آدمی بر طرف کند تا نور علم و تصدیق قلبی برایش طلوع کند، یعنی خدای تعالی افاضه فرماید.

تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز

اما این حجاب که مانع حقیقت بینی می شود چیست؟ در صحبت های قبل اشاره کردم که این حجاب خودیت است. اگر انسانی بتواند آن را رقیق کند تا کم کم از بین برود به تمام سعادتش رسیده است. این حجاب قلبش ، همان نفسش هست، منیت و خودیت است که مانع حق بینی می شود، اگر زیادی قوی شد حق را خودش می بیند، من حقم و هر کس تابع من شد او هم حق است- چیزی که سزاوار خداست از خودش می پندارد.
کسی که هوی پرستی کرد، حجابش غلیظ تر می گردد، تا به حدی می رسد که جزء نفع خودش چیزی نمی خواهد. چنین کسی محال است تصدیق قلبی پیدا کند، تصدیق قلبیش به خودش هست (لایری الا نفسه) مثل شیطان که گفت « أَنَاْ خَيْرٌ مِّن »{سوره اعراف آیه 12} من بهتر از آدم هستم.
اگر بشود روز به روز خواسته های نفسش را کم کند، تقیداتش را اندک کند، علاقه قلبیش، ایمانش به خدایش زیادتر می گردد.
در سوره مبارکه والشمس پس از چهارده قسم آن وقت می فرماید : راستی رستگاری برای کسی است که نفسش را پاک کند{سوره والشمس آیه 9} این حجاب را کم کند یا به کلی از بین برود.
گزارش تخلف
بعدی