فصل سیزدهم
اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
وَ كَمالُ الْتَصْديقُ بِهِ تَوْحِيدِهِ
شرح صدر و نشانه های
آن
توحید پروردگار یعنی
شناخت وحدانیتش، باید به تصدیق قلبی باشد، اذعان و باور داشتن و با خبر شدن دل،
حقیقتش آن است که نوری در دل آدمی طلوع می کند که از آثارش سکون و اطمینان و عشق
به خداست. آین ها در وقتی است که دل روشن گردد و به تعبیر روایت نور پیدا کند
«العلم نور» و«الایمان نور» حتی در روایتی که در مجمع البیان ذکر کرده در ضمن آیه
شریفه : « هر کس را که خداوند بخواهد راهنمایش بفرماید، سینه اش را برای اسلام
توسعه می دهد» (فَمَن
يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ) {سوره انعام آیه 125} از رسول خدا (ص) می پرسند : شرح صدر چیست ؟
پاسخ می فرمایند: نوری است که خدا در دل مومن قرار می دهد. گفته شد آیا نشانه ای
دارد، از کجا بفهمیم این نور پیدا شده ؟ شرح صدر عطا شده است یا نه؟
فرمود : از ما سوی
الله دل می برد، از دنیا کنده می شود و به سوی آخرت و خدا تمام توجهش قرار می گیرد
و آماده می شود برای مرگ پیش از فوت وقت « نِعْمَ الأِنابَهِ اِلی دارِ الْخُلُودِ وَ التَّجافی
عَنْ دارِ الْغُرُورِ وَ اِلاسْتِعْدادِ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْتِ » {مجمع البیان جلد 4 ص 363} آن نور وقتی پیدا شد می فهمد ما سوی
الله هیچ است ،قابل تعلق و دوست داشتن نیست، فناء موجودات و عدم استقلال آنها را
درک می کند، غیر از خدا هر مرتبه از مراتب هستی را که به نظر می آورد، می بیند فقر
محض است، هر چه هم که دارد از خداست، منشا برکات خداست، لذا تمام دلش به خدا بسته
می گردد و از غیر خدا می برد. همان است که در مناجات شعبانیه از امیر المومنین (ع)
رسیده و در روایت دارد که تمام ائمه ما این مناجات را می خواندند و کمتر دعایی
داریم که همه ائمه آ« را می خوانده اندو در آنجا عرض می کند : « خدایا کمال بریدگی
از غیر و توجه به خودت را به من ببخشای» (اِلهي هَبْ لي كَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ) {مناجات شعبانیه مفاتیح الجنان ص 158} تمام سعادت آدمی به این است
که فقط وابسته به خدا باشد و لا غیر. توکلش تنها بر خدا و بیم و امیدش خدا باشد و
بس، خواسته اش رضای او باشد و بس. به این حد می رسد که «كَمالُ الْتَصْديقُ بِهِ تَوْحِيدِهِ و كَمالُ تَوْحِيدِهِ
الاِخْلاصُ لَهُ»
شرط بهره برداری از
علوم ، تزکیه است
علم که نور است مراد
تور قلب است نه صرف استدلال های عقلی که مکرر عرض شد، علم به مصطلحات حتی در علم
توحید اگر دل خبر دار نشود ، آن نور نیست ، حتی علم فقه که استفاده شده ی از کلمات
اهل بیت (ع) و احکام حضرت خاتم الانبیاء است و به فرموده سید بحر العلوم :
فان علم الفقه فی
العلوم کالقمر البازغ
فی النجوم
علم فقه هم وقتی نور می شود که با تهذیب نفس
همراه باشد علم حدیث و تفسیر قرآن نیز نور است ولی وقتی که جلو دل حجاب نباشد اگر
حجاب نفس همراه شد دیگر نور نیست نه اینکه کمبود در این علوم است بلکه از نورانیتش
بهره بردن ، مشروط به رفع حجاب است آن وقت می شود وارث پیغمبران «العلماء ورثة
الانبیاء» و خلاصه اگر کسب علوم دینی به غرض نفسانی باشد عالم به آنها لی نور است
و اگر برای خدا و دانستن و شریعت و عمل به آن و وا داشتن به عمل کردن به آن باشد
نور و منور خواهد بود.
نشانه های تحصیل علم
برای خدا
از آنجایی که نفس به
پندار نادرست خود کارهایش را صحیح می بیند تا جایی که به دنبال ثروتمندی رفتن یا
کسب مقام کردن خود را خدایی میداند و می گوید برای خدمت به خلق یا نجات خلق و
ارشاد بندگان خدا چنین و چنان می کنم و خلاصه مال یا مقام را به عنوان وسیله دنبال
می کنم نشانه هایی یاد آوری می شود تا کشف حقیقت گردد و کسی که گرفتار غرور شده
خودش را بشناسد.
کسی که به دنبال مال
برای وسیله بودن مال می رود ، اگر به مال نرسید یا ضرر کرد، ناراحت نمی شود یا اگر
به آن مقامی که می طلبید نرسید، نگرانی ندارد و اگر به آن مال یا مقام رسید،
شادمان نمی شود و حالش پیش از رسیدن به آن مال و مقام و پس از رسیدن به آن تفاوت نمی
کند، بلکه تواضعش بیشتر می شود و با زیاد شدن مال ، انفاقش افزون می گردد و پس از
رسیدن به مقام خدمت به خلق و دستگیری از واماندگان زیادتر می کند . در صورتی که
حالش چنین بود معلوم می شود در این ادعایش صادق است که کمال و مقام را برای خدا یا
خدمت به خلق می خواهد.
ولی اگر پس از رسیدن
به مال آتش حرصش زیاد تر و بخل و امساکش شدید تر و کبرش نسبت به فقرا فزونی یافت ،
یا اگر به مقامی رسید بر زیر دستانش تکبر نمود و خود را بالا تر دانست و تر خدمت
به خلق از روی خلوص ، کوتاهی نمود و به رسیدن به مقام بالا تر حریص شد باید خودش
را در معرض هلاکت ببیند و زود خودش را اصلاح نماید.
ایثار نشانه طلب مال
برای خداست
از نشانه های مهم طلب
مال برای خدا ، ایثار و مقدم داشتن دیگران بر خود است. اگر کسی را دید که به مالی
که خدا داده است، نیازمند تر است، او را بر خود ترجیح دهد و آن مال را به او
واگذارد، مثلا دو خانه دارد و خانواده ای
است که مسکن ندارد، خانه ی دوم خود را به ایشان واگذارد، بدون آن که منت گذارد یا
پس از رسیدن به مقامی ، دیگری را سزاوار تر از خودش دانست که از عهده ی آن کار
بهتر از او بر می آید آن مقام را به او واگذارد.
به این ترتیب صادق از
کاذب تمیز داده می شود و در این مواقع انسان می تواند خودش را بشناسد و به راستی
در این مواقع امتحان سختی است که کمتر کسی می تواند از عهده ی انجام وظیفه بیرون
بیاید، مگر راستی از بیماری های بخل و حسد و کبر نجات یافته باشد.
برای توضیح مطلب
داستان یکی از عباد صالحین را به خصوص برای اهل علم نقل می نمایم.
کرسی تدریس را به
دیگری واگذار می کند
مرحوم آیت الله سید
حسین ترک از اکابر علما و مراجع مهم مذهب بوده و در سنه 1291 در نجف اشرف وفات نمود پس از آن که در کربلا
شاگردان مبرز شریف العلما و صاحب ضوابط و صاحب فصول بود به نجف اشرف هجرت کرد و
فضلا اطرافش جمع شدند و مشغول تدریس درس خارج گردید . روزی بر حسب تصادف زود تر از
وقت تدریسش در مسجد عمران نجف آمد و هنوز شاگرد ها نیامده بودند گوشه ای تنها نشست
دید در گوشه ی دیگر مسجد شیخ ژولیده ای برای چند نفر شاگرد سرگرم تدریس است سید به
بحث شیخ گوش فرا داد. از تحقیقاتش به شگفت آمد.
روز دیگر عمدا از وقت
مقرر به مسجد آمد و به تحقیقات شیخ گوش فر داد و پس از تکرار چند روز قین کرد که
شیخ از خودش فاضل تر است و از درس او استفاده می کند پس از تحقیقی که کرد معلوم شد
که ن شیخ بزرگوار ، مرتضی انصاری است که تازه از سفر چهار ساله به ایران برگشته و
در ایران از محضر حاج ملا مهدی نراقی استفاده فراوانی نموده است.
سید به شاگردان خود
می گوید شیخ انصاری از من فاضل تر است و درسش برای شما از من نافع تر می باشد و خود
من هم از درس او استفاده می کنم، از امروز من و شما به درس شیخ حاضر می شویم.
از آن روز شهرت شیخ
زیاد شد و به تدریج مرجع عام کردید و شیخ هم تجلیل فراوانی از سید می کرد و
احتیاطات و بسیاری از امور دیگر را به سید واگذار می فرمود و پس از وفات شیخ در
سال 1281 کرسی تدریس شیخ به ایشان رسید {عدل از آثار مرحوم استاد مطهری}
بنابر این اگر هوای
نفس در کار نباشد و راستی طلب علم برای خدا و خدمت به خلق خدا باشد همان علم طب و
تشریح هم نور آور است تا چه رسد به علم فقه.
ستمگران به خود و
میانه رو ها و پیشی گیرندگان
برای توضیح مطلب به
یک آیه از قرآن مجید به ضمیمه تفسیری که از امام (ع) رسیده است اکتفا می شود . در
آیه شریفه :
« ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ
اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ
وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ »{سوره 35 آیه 32}
کتاب را (یعنی قرآن
را ) به کسانی که از بندگان مان برگزیدیم، به ارث دادیم، پس از ایشان کسانی هستند
که به خود ستمگرند یا میانه رو یا پیشی گیرندگان به خیرات ، و به تعبیر دیگر یا از
اصحاب شمال و یا اصحاب یمین و یا سابقین هستند.
شرح های زیادی گفته
شده و وجوه متعددی احتمال داده شده و بسیاری از این وجوه مانعة الجمع هم نیست یعنی
ممکن است همه درست باشد.
محل شاهد ما روایتی
است در معانی الاخبار از حضرت صادق(ع) در تعیین ظالم و مقتصد و سابق.
امام (ع) می فرماید :
« الظالم
یحوم حوم نفسه، و المقتصد یحوم حوم قلبه، و السّابق بالخیرات یحوم حوم ربّه » {اصول کافی معنی الاخبار حدیث 1} ستمگر به خودش کسی است که تمام
دنبال خواسته ی نفسش هست معبودش خودش هست نفسش هر چه خواست به هر قیمتی است برایش
فراهم می سازد برای خواسته ی نفسش ذلیل است زیر بار هر خیانتی می رود تا به خواسته
اش برسد- مسلمان است اما ظالم به خودش هست ، کسی که ریاست طلب است چه در اهل علم
یا غیر ایشان – تمام در اطراف این خواسته می گردد همتش و خضوعش به جای این که برای
خدایش باشد برای این خواسته نفسانیش می باشد مثلا همتش در ساختن کاخ یا داشتن
ماشین آخرین سیستم خلاصه می گردد.
البته منکر خانه و
وسیله ی زندگی نیستیم و همچنین منکر متصدی شدن مشاغل و مقامات حکومتی که واجب
کفایی است نیستم، بلکه می گوییم نباید غیر خدا هدف اصلی گردد و این امور باید تنها
وسیله باشد نه هدف و مقصد.
اگر نفست کرسی ریاست
خواست آن را نپذیر ولی اگر پیشنهاد کردند که شما سزاوار ریاست هستی برای اصلاح امر
مسلمین ، بپذیرید، قبول کن و سختی های آن را تحمل نما. اگر مردم اطراف یک مجتهدی
را گرفتند و از او خواستند رساله بدهد تا از او تقلید کنند، خوب است بپذیرد؛ اما
اگر نفسش خواهان مرجعیت است نباید اقدام کند، نباید خودش را پیش بیندازد و گرنه
عبادت نفس می شود.
مرجعیت شیخ العلما و
شیخ انصاری
نقل می کنند پس از
فوت مرحوم حاج میرزا حسین شیخ العلما در نجف اشرف ، فضلا و علما حوزه نجف خدمت
میرزای شیرازی مرحوم آقا میرزا محمد تقی رسیدند و عرض کردند مرحوم میرزا حسین از
دنیا رفته و همه به اتفاق با علمیت شمایند اذن بدهید رساله شما را منتشر کنیم.
شیخ صاحب جواهر که می
میرد، بزرگان نجف اطراف شیخ مرتضی انصاری می آیند که شما به تصدیق همه اعلم هستید
و سزاوار مرجعیت ،اذن بدهید رساله ی شما را منتشر کنیم.
فرموده بود : من در
ایام تحصیل هم درسی به نام آقای سعید العلما مازندرانی داشتم که از من کوشا تر و
مقدم تر بود، خدمت ایشان بروید.گفتند ایشان مازندران است، راه دور است. فرمود :
حرف همین است، ایشان بر من مقدم بوده، سزاوار نیست با بودن ایشان من رساله بدهم.
ناچار خدمت سعید
العلما می روند. ایشان می فرماید : جناب شیخ درست فرموده من وقتی در نجف با ایشان
هم درس بودم بر ایشان مقدم بودم ولی وقتی به ایران آمدم من تارک بودم و ایشان
شاغل، و حق شیخ است.
برگشتند و به شیخ
انصاری گفتند : فرمود : خوب حالا که جناب سعید العلما تصدیق کرده مانعی ندارد.
خواستم بگویم رساله
دادن را نفی نمی کنم، لکن رساله دادن به جهت پیش انداختن خود را نفی می کنم، مرجعیت
را نخواهد، اگر نفسش مرجعیت را خواسته، ظالم لنفسه است ولی اگر خداوند برایش پیش
آورد، سببی است الهی که از آن برای آخرتش می تواند بهره ها ببرد.
همچنین است مقامات
حکومتی مثل ریاست جمهوری و نخست وزیری و وکالت و وزارت و ریاست و مدیر کلی و هر
مقامی ، باید دنبال خواسته نفس نرفت ولی اگر پیش آمد برای اصلاح امور مسلمین باید
بپذیرد. آنچه موجب «ظالم لنفسه» می شود، دنبال خواست نفس رفتن و پیروی کردن است
تعبیری یکی از علما می فرمود: خودتان را جلو نیندازید اما اگر شما جلو انداختند
ناز هم نکنید.
بهترین کارها اگر
«حوم نفسه» شد باطل است و به قدری دقیق است که گاه بر خود آدمی نیز مشتبه می شود،
نفسش الوهیت می کند، او را وادار به کاری کرده و حال آنکه خودش نمی فهمد.
تا وقتی «ظالم لنفسه»
است از عوالم قلب بی بهره است، از ایمان، از شرح صدر، از تصدیق قلبی، نفس مطمئنه و
سکینه و کمالات انسانی محروم است، از آنچه او را اولو العلم می کند تا در عالم نفس
است بهره ندارد.
و اما مقتصد کسی است
که «یحوم حول قلبه » حجاب نفسش را فهمیده، فکر این است که تزکیه کند، دانسته است
که حجاب نفسش مانع منور شدن قلب است، سعی می کند مجاهده کند و تزکیه نماید، این
کسی است که از خطر گذشته و می خواهد به علم برسد، مواظب خودش هست، به تعبیری که
عرض کردم غذا به نفسش نمی دهد، اطاعت نفسش نمی کند که حجابش غلیظ تر و ظلمانی تر
شود.
در نهج البلاغه امیر
المومنین علیه السلام است که :«مومن یعنی کسی که دنبال تزکیه نفس است، صبح و شام
به خودش بدبین است، حواسش در این است که شیطان نفس او را نفریبد که خودش را پاک
جلوه دهد، به خودش بدگمان است، هر کاری که می کند خودش را می یابد مبادا در نیتش
خلل باشد، پس دائما بر خودش فشار وارد می آورد و مجاهده می کند و بر مجاهده اش می
افزاید» (ان المومن لایصبح و لا یمسی الا و نفسه
ظنون عنده فلا یزال زاریا علیها و مستزیدا لها){نهج البلاغه صبحی صالح ص
251}