فصل هجدهم
هیچ کس استحقاق ذاتی حمد ندارد
گفتیم تمام حمد ها مختص پروردگار است و استغراق به اعتبار مایحمد علیه
است و چون مصادیق مدح و ثنا همه را فرا می گیرد، هر چه کمال و جمال است از خدا است؛
پس ثنا بر آن نیز مال خدا است، نسبت به جمال هایی که به کسب بشر است، حمد شخص به
طور استقلال، به قسمی که خدا را اصلا مورد نظر قرار ندهد، قبیح است.
اما از نظر شرعی، اگر مدح طرف می کند مثلا می گوید شما در علم به حد
اجتهاد رسیده اید یا به طبیبی بگوید شما حاذق هستید و این قسم مدح ها، مستفاد از
روایات این
است که زیادتی آن کراهت دارد، حرام نیست، جایز است، ولی مکروه است.
اما جایز بودنش چون مطلبی صحیح است، علم و دانش، قدرت
و توانایی هر کس در اصل به خدا بر می گردد؛ لکن به حسب ظاهر، این شخص دنبال کمال
رفته و زحمت کشیده و کسب کرده است، جمالی است که به زحمت کشیدنش به دست آمده، پس
جایز است او را مدح کنند، اما کسی که مستحق واقعی برای مدح باشد، او خدا است، چون همه اسباب و از آن
جمله توفیق کسب کمال و جمال نیز او است. حمد خدا استحقاقی است، حق وجوبی است. اگر
کسی حمد خدا نکند، ترک واجب عقلی کرده است؛ اما اگر حمد مخلوق در برابر جمال کسبی
و اختیاریش نکند، قبیح نیست چون استحقاق ذاتی ندارد، کسی که دنبال علم رفته، برای
چه بر من واجب باشد او را مدح کنم و در ترک آن قبیحی مرتکب شده باشم؟! استحقاق مدح
به این نحو ندارد، اما رب العالمین استحقاق ذاتی و حقیقی برای مدح دارد، چون معطی
حقیقی به همه مخلوقات است «اَلحَمدُ للّه» حق خدای را باید ادا کند، در برابر هر جمال و کمال
در هر مخلوق، اما دیگران چنین حقی ندارند، وقتی جمالی کسب کردند، حقی بر دیگران
پیدا نمی کنند.
فرق استحقاق حقیقی و رجحانی
بعضی از مفسرین مثال جالبی زده اند، می فرماید: فرق
است بین استحقاق دائن از مدیون و استحقاق فقیر از غنی.
اگر کسی از دیگری طلب کار است، پس استحقاق گرفتن دارد؛
مستحق پول گرفتن است. فقیری هم هست که نیاز به کمک دارد، مستحق گرفتن است، هر دو
استحقاق گرفتن مال را دارند لکن نسبت به طلب کار استحقاق حقیقی و وجوبی است، اما
نسبت به فقیر استحقاق رجحانی است، خوب است به او کمک شود، نه این که اگر کمکش
نکردند مورد توبیخ واقع گردند( البته به طور کلی صحبت می شود، ممکن است بالوجوه و
الاعتبار کمک کردن واجب و در ترکش توبیخ نیز باشد)
حمد خداوند در برابر همه جمال ها و کمال ها، استحقاق
وجوبی است. بر هر فرد ی حمد خداوند واجب است، باید بداند همه هستی از او و همه
کمالات از او است.
اگر مخلوقی نیز کمالی که در اصل مال خدا است، زحمت
کشید و کسب کرد، مدح او نیز جایز است و در زیاده روی آن کراهت است، از جهت این است
که موجب غرورش می شود، کم کم خیال می کند از خودش هست، دیگر خدا را ممکن است
فراموش کند، معطی حقیقی و صاحب کمال یادش برود.
خلاصه مطلب، اشکال و پاسخ
خلاصه مطلب: گفتیم مستحق حمد خداست و بس، در برابر هر
کمال و جمال. از طرف دیگر حسن و قبح عقلی و استحقاق مدح و ذم در برابر کار نیک و
بد مکلفین نیز مسلم است؛ بنابراین حکم مسلم عقلی به مدح کسی که کمال را کسب کرده
با منحصر بودن مدح برای خداوند چگونه می سازد؟
پاسخش نیز واضح گردید که استحقاق حقیقی و ذاتی و به
تعبیر دیگر وجوبی به حکم عقل برای خداوند است و بس، و برای دیگران که جمال و کمال
را کسب کرده اند، استحقاق رجحانی دارد، خوب است اما نه این که در ترکش قبحی باشد.
پس مقصود این نیست که مدح مخلوق در برابر افعال
اختیاریش جایز نیست، بلکه مقصور این است که واجب نیست و زیاده رویش نیز مکروه است،
چون باعث غرور می شود و از اینجا است که در روایت رسیده، کسی که خیری به شما می
رساند از او هم تشکر کنید، چون واسطه و وسیله عطا الهی است .{سفینه البحار جلد 1 ص
710}
توحید در مرحله ی صفات تا اینجا کافی است. اینک
درباره ی توحید افعالی به مقداری که وقت اقتضا می کند وارد می شویم.
برگشت همه افعال اختیار ی به خدا است
توحید افعالی یعنی به یقین بدانیم کار کنی در عالم
هستی جز خدا نیست. هر چه لباس هستی بپوشد، فاعلش خدا است؛ انواع موجودات چه جوهری،
چه عرضی با واسطه و بلا فاصله، هر چه پیدا شد، هستیش از خدا است و پدید آورنده اش
و هست کننده اش خدا است. هر کاری را که تصور کنید، حتی افعال بشر که بعدا باید
روشن گردد. نخست غیر افعال بشر را مورد نظر قرار دهیم که همه از خدا است. برگی در
درخت روییده می شود، هر اثری از هر موثری مثل سوزندگی آتش و غیره، همه از خدا است،
که سوزندگی را با آتش و تری با به آ ب داده است.
لقمه ای که از دهان پایین می رود هضم شدن و جزء بدن
شدنش که افعال اختیاری بشر نیست این ها همه به مبدا بر می گردد.
هر حرکتی از هر متحرکی از او است این ها مطالبی است
که کاملا آشکار است.
اما در افعال بشر آن قسم کار هایی که با اراده و اختیارش سر می زند،
اینجا است که موجب اشتباه کاری ها می شود و مذهب جبر و تفویض پیدا می شود و خواهی
نخواهی به بحث عدل می کشد و به مسئله قضا و قدر ارتباط پیدا می کند.
حقیقت تفویض شرک است
اگر بگویی مستقل در کار است، طوری است که میتواند
بکند یا نکند، استقلال دارد، کسی نیست که جلوش را بگیرد یا مجبورش کند، بدون این
که کمکش کنند؛ این تفویض می شود و شرک است. کسی که هستی خودش را از وابستگی به خدا
بیرون دانسته است، من این کار را حتما می کنم، من می کنم، مثل این که استقلال
دارد. تواصل حیاتت بدست دیگری است، لحظه به لحظه دوام هستیت به دست دیگری است، این
تفویض غلط است، که قیومی برای خودش نمی داند. این حالت شرک است، که چیزی که حق
واجب است، برای خودش می پندارد. کسی که «من» به این نحو می گوید، هستی خودش را
مستقل دانسته و نیازی به خدا نمی بیند. کار من، قدرت من؛ کسی جلو گیر من نیست؛ الان خودش را موجود مستقلی
پنداشته است. هر کس خودش را بی نیاز دید، به مرتبه ای از شرک مبتلا شده است، که
این قدر در باره اش نهی شده است.
مقابلش جبر است، به این که بگوید من هیچ اراده هم
ندارم، آلت صرف هستم، وسیله انجام کار هستم، هر کاری که خدا بخواهد انجام می گیرد.
این مطلب هم خلاف واقع است، وجدان خودش هم می داند که دروغ می گوید. بسیار شده که
آدمی در جایی که به صرفه اش هست می گوید خودم کردم و هر گاه به صرفه اش نیست از خدا
می بیند. مثلا استفاده سرشاری برده، می گوید زرنگی کردم، مال پختگی خودم بود، که
با تجربه عمل کردم؛ اگر ضرر کرد، می گوید تقدیر خدا بود، نمی دانم چرا با ما این طور
رفتار کرد؟ اعتراض به قضا و قدر نیز می کند. هم جبری و هم تفویضی می شود. در قرآن
مجید نیز اشاره ای هم به این مطلب دارد و می فرماید: وقتی مصیبت و صدمه ای می بیند،
می گوید از جانب تو است « وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ
اللَّهِ ...»{سوره
نسا آیه 78} خلاصه در چیز هایی که مطابق میلشان است، تفویضی و در موارد خلاف
میلشان جبری می شوند. در حال صحت و عافیت آن را از خدا نمی بیند، که حمد کند؛ اما
وقتی بیمار می شود، خدا را بیمار کننده می بیند و جبری می شود.
در کارهای ارادی ، فاعل غیر مستقل هستیم
لذا در معنی « اَمْرٌ بَيْنَ الاَْمْرَيْنِ » خیلی باید دقیق بود، ندانستنش موجب این می شود که انسان
مبتلا به جبر یا تفویض شود و فهم این خط وسط « اَمْرٌ بَيْنَ الاَْمْرَيْنِ
» لطیف و دقیق است و به آن ملتزم شدن و به کار بستنش
نیز بسیار مشکل.
در برابر کار های مردم باید این معنی را فراموش نکرد،
بشر را در کارهای اختیاریش، نه این که فاعل مستقل بداند، خودش یا دیگری در هر کار
ارادی و اختیاری فاعل مستقل نیست، خیال نکند به هستی خودش و هر چه دلش خواست انجام
می دهد و انجام می گیرد. این کاری که می خواهی انجام دهی، آیا قدرت و حیات می خواهد
یا نه؟ آیا زندگی و هستی ات و ادامه آن به دست خودت هست؟ من فردا چنین می کنم، آیا
تا فردا زنده ای؟ لحظه به لحظه نیاز به مدد داری.
هر لحظه علت مبقیه می خواهیم
این برق چراغ مرتبا باید از کارخانه به آن مدد برسد،
یک شی ثابت و مستمر نیست، لحظه به لحظه باید پیدا شود؛ هستی ما نیز چنین است، آن
به آن باید از مبدا هستی افاضه شود، نه این که از وقتی آفریده شدیم این هستی تا
پنجاه شصت سال باقی می ماند، یک لحظه اگر مدد نیاید، از بین می رود؛ لذا در قرآن
مجید می فرماید: مبادا بگویی فردا چنین می کنم و با تاکید هم ذکر می فرماید، مگر
اینکه خدا بخواهد «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا» {سوره 18 آیه 23} حتما با انشا الله و خواست خدا باید
همراه باشد؛ قدرت به هر اندازه که باشد باید بداند بسته به غیر است، تا او چه
خواهد، مشیتش همراهش باشد یا نه، تا خواست خدا همراه کار شخص نباشد نمی شود. معمولا
انشاء الله هایی که مومنین می گویند تبرکی است نه انشایی، این ها تعارف است، بلکه
باید «ان» شرطیه را قصد کند، اگر مشیت خدا باشد، این کار را می کنم و گرنه چگونه
می توانم انجام دهم.
در کتاب مصباح الشریعه دارد که، یکی از اصحاب امیر
المومنین (ع) به درب خانه ابو درداء رفت، همسرش گفت در خانه نیست؛ پرسید (متی
یرجع) کی بر می گردد؟ زن پاسخ داد ( متی یرجع من لیس حیوته بیده) کی بر می گردد،
کسی که زندگی اش، هستیش به دست خودش نیست ؟ هر وقت خدا بخواهد.
زن خانه نیز باید بداند فاعل مستقل جز خدا نیست. لذا
انشاءالله- ان شاء ربی- اگر مشیت او باشد راستی «اگر» را باور کند.
پس تفویض یعنی فاعل مستقل دانستن بشر در افعال
اختیاریش.
از آن طرف جبر هم نیست، هیچ بشری هم نمی تواند بگوید
فاعل نیستم، کی است بتواند بگوید من نرفتم ، نگفتم... به قول شاعر
این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل
اختیار است ای صنم
پس فاعل است، ولی مستقل نیست؛ نه مسلوب الاختیار است؛
نه مستقل در فعل است، اختیار دارد، اراده دارد؛ فاعل است، لکن در این اختیار و
صدور فعلش مستقل نیست « اَمْرٌ بَيْنَ الاَْمْرَيْنِ » نه استقلال و نه نیستی صرف.